کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۸۴

زلف که گرفت خون من در گردن

انداخت کمند عشق در هر گردن

نشگفت اگر شکست سر تا پایش

روزی صد ره چو می فتد بر گردن