کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۳۵

چون دید فسرده بر رخم ده تو اشک

کرد از رخ من باستین یکسو اشک

شمعم که مرا بریش خند آن دلبند

سر می برد و می سترد از رواشک