کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۲۷

لعل تو کزو شکر شدست اندر خط

دانی که چرا ز دست دست اندر خط؟

از زلف تو مار دید بر هم پیچان

حالی بفسو نگری نشست اندر خط