کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۸۴

بگذشت و مرا اشک روان بود هنوز

وندر تن من باقی جان بود هنوز

می گفت و مرا گوش بدان بود هنوز

بیچاره فلانیست، جوان بود هنوز