کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۱

گفتم که چو مست شد مرا ناز آرد

گر بوسه زنم برایگان بگذارد

افسوس که همچو نرگس آن بینایی

مست است و هنوز چشم زر می دارد