کمال‌الدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱

گر بخواهی کشتنم یکبارگی

رحمتی آخر برین بیچارگی

عشق می بایست ما را، بس نبود

محنت تنهایی و آوارگی ؟

در فراقت جز غمم غموخواره نیست

وای آنکش غم کند غمخوارگی

می کنم نظّارۀ رویت ز دور

جز درودی نیست بر نظّارگی

کشتیم در انتظار بوسه یی

ای بکنیم گرم کرده بارگی

یابده بوسی و جانم زنده من

یا بکش تا وارهم یکبارگی