رویی، چگونه رویی؟ رویی چو آفتابی
زلفی، چگونه زلفی؟ هر حلقهای و تابی
هر پرتوی ز رویت، در چشم عقل نوری
هر حلقهای ز زلفت، در حلق جان طنابی
گر عکس عارض تو، بر صحن عالم افتد
گردد ز سایۀ او، هر ذرّه آفتابی
آب حیات کِبوَد؟ خلد برین چه باشد
بر روی تو نگاهی، بر یاد تو شرابی
در دورِ چشم مستت، هست از شرابِ فتنه
افتاده همچو نرگس، هر گوشهای خرابی
آن چشم نرگسین را، از خواب خوش برانگیز
تا هر زمان نبیند، در راه فتنه خوابی
بر جان عاشقانت، بخشایش ار نیاید
گه گاه چشم بد را، بر میفکن نقابی
در خشک سال هجران، هم دولت رخ تست
گر هیچگونه ماندست، در چشم بنده آبی
هر کس که پرسد از من، احوال سوزیانم
باشد سرشک خونین، حاضرترین جوابی