من نه آنم که ز کویت به جفا برگردم
یا ز عشق تو به صد گونه بلا برگردم
بیقینم که چو زلف تو نیاید به کفم
نافهای، گر به همهی چین و خطا برگردم
جان شود قالب من تو بر تو گر یک دم
به سر کوی تو چون باد صبا برگردم
قبلهٔ جان من است آن خم ابروی بهطاق
زان نماز آورم او را که سزا برگردم
من و برگشتن ازین قبله؟ که میفرماید؟
رخصتی بایدم از خطّ تو تا برگردم
لطف از آن افزونتر؟ صورت از آن موزونتر؟
دل ازین پرخونتر؟ ایمه چرا برگردم؟
زلف و روی و لب و دندان و خط و خالش بین
با کجا عشق نبازم؟ ز کجا برگردم؟
گر به شمشیر جفاها پی جانم بزنی
حاش للّه که بجز گرد وفا برگردم
گر تو دشنام و جفاهام از آن میگویی
تا چو سخت آیدم از کوی شما برگردم
از تو ما را طمع کشتن و خون ریختن است
نیست ممکن که به دشنام و جفا برگردم