کمال‌الدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۹۱

نیکویی بیش از آن نمی باید

فتنه اندر جهان نمی باید

راست اندازۀ دلم دارد

تنگ تر زان دهان نمی باید

لبکی داری آن چنان کانصاف

جز لب من در آن نمی باید

زلف شوریده رامکن در بند

کان خود الا چنان نمی باید

آن نقابت ز چهره یکسو کن

کآفتابم نهان نمی باید

جان همی خواست، گفتمش:بستان

گفت: نی، رایگان نمی باید

گفتم از من بخر ببوسی گفت:

تا بدین حد گران نمی باید

از رخت می خرم بجان بوسی

هیچ دلّالمان نمی باید

پیشتر زان بده که خط بدهد

زانکه شب در میان نمی باید