کمال‌الدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۸۵

شاید که دل ز عشق قیامت همی کند

کش آرزوی آن قد و قامت همی کند

ابله کسی که روی ورا دید آشکار

وانگه مرا به عشق ملامت همی کند

تا فتنه شد رخ تو نهان گشت عافیت

انصاف زندگی بلامت همی کند

چو ندل به عشق او ندهم من؟ که روی او

بر آفتاب حسن غرامت همی کند

گر بشنود ز من دل من، تو بتش بهست

زین عاشقی مه بس بعلامت همی کند

سرو ار همی نماز برد قامت ترا

آن فرض عین دان که اقامت همی کند

هم آتشست چهرۀ او هم بهشت نقد

گشتست روشنم که قیامت همی کند