ز رویت دستهٔ گل میتوان کرد
ز زلفت شاخ سنبل میتوان کرد
ز قدّ چفتۀ من در ره عشق
بر آب دیدهام پل میتوان کرد
ز نوک غمزهٔ تو بیمحابا
سزا در دامن گل میتوان کرد
ز اشک و چهره در عشقت همه سال
به سیم و زر تجمّل میتوان کرد
نمیشاید سپردن دل به زلفت
نه نیز از وی تغافل میتوان کرد
نه چون غنچه دهن در میتوان بست
نه افغان همچو بلبل میتوان کرد
به زلفت گو برو آهسته بنشین
همه روز این تطاول میتوان کرد
دلم بر دست و سر میپیچد از من
چه گویی این تحمّل میتوان کرد
به دشنامی دلم را شاد میدار
که باری این تفضّل میتوان کرد