کمال‌الدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

باد نوروزی ره بستان گرفت

دست عاشق دامن جانان گرفت

نو عروسان چمن را دست ابر

پای تا سر در در و مرجان گرفت

صبح خندان چون دمی از صدق زد

حالی آن دم در گل خندان گرفت

همچو بیماران دیگر باد را

آرزوی صحن سروستان گرفت

گل فروشست از سر خوبان باغ

ابر کز چشمش جهان طوفان گرفت

دست بر عالم فشاند آزاد وار

سرو چون کارجهان آسان گرفت

عزم استقبال گل دارد درخت

از شکوفه سیم در کف زان گرفت

جامهای گازری در سر کشید

شاخ را چون در چمن باران گرفت

هر درختی کو قد یارم بدبد

از تعجّب دست در دندان گرفت

چون صبا نشناخت کس قدر بهار

زان چنانش در میان جان گرفت