چون آنجا رسید، چشمش بر کوهی افتاد به بلندی و تندی چنان که حسِّ باصره تا بذروهٔ شاهقش رسیدن، دهجای در مصاعدِ عقبات آسایش دادی و دیدبان وهم در قطعِ مراقیِ علوّش عرق از پیشانی بچکانیدی. کمندِ نظر از کمرگاهش نگذشتی، نردبانِ هوا به گوشهٔ بام رفعتش نرسیدی، فلکالبروج از رشگش بجای منطقهٔ جوزا زنّار بر میان بستی، خرشید را چون قمر بجای خوشهٔ ثریّا آتشِ حسد در خرمن افتادی.
***
وهم ازو افتان و خیزان رفتی، ار رفتی برون
عقل ازو ترسان و لرزان دادی، ار دادی نشان
خَرقَاءَ قَد تَاهَت عَلَی مَن یَرُومُهَا
بِمَرقَبِهَا العَالِی وَ جَانِبَهَا الصَّعبِ
یَزّرُّ عَلَیهَا الجَوُّ جَیبَ غَمامِهِ
وَ یُلبِسُهَا عِقداً بِاَنجُمِهِ الشُّهب
اِذَا مَا سَرَی بَرقٌ بَدَت مِن خِلَالِهِ
کَمَا لَاحَتِ العَذرَاءُ مِن خَلَلِ الحُجبِ
یهه برسم حجابت در پیش افتاد و آزادچهره بشرطِ متابعت از پس میرفت و میگفت :
لِکُلٍّ اِمَامٌ اُسوَهٌٔ یَقتَدَی بِهِ
وَ اَنتَ لِاَهلِ المَکرُمَاتِ اِمَامُ
تا از مدارج و معارجش برگذشتند و اوجِ آفتاب را در حضیضِ سایهٔ او باز گذاشتند و چون پایِ مقصد بر سطحِ اعلی نهادند، شاهِ مرغان سلیمانوار نشسته بود و بزم و بارگاهی چون نزهتگاهِ خلد آراسته. شاهین که امیرسلاحِ دیگر جوارح الطیور بود کلاه زرِ کشیده در سر کشیده و قزاگندِ منقّطِ مکوکب پوشیده، از نشینمگاهِ دستِ سلاطین برخاسته و بالایِ سرِ او به تفاخر ایستاده، طاوس مروحهای بافته از زر رشتهٔ اجنحه بر دوش نهاده، سقّاء در بغلطاقِ ادیمِ ملمّع آمده، بند سقاءِ حوصله گشوده، ساحتِ بارگاه را در آب و گلاب گرفته، زاغ آتشِ رخسارِ تذرو دمیده و رویِ خود را به دود براندوده، درّاج کارد و کباب و طبق خواسته، چنگِ منقار بلبل چون موسیقارِ چکاوک نوایِ غریب نواخته، موسیچه زخمهٔ طنبور با شاخشانهٔ زرزور بساخته، صفیرِ الحان هزاردستان هنگامهٔ لهو و طرب گرم کرده، خروس را صدایِ اذان به آذانِ صدرنشینانِ صفّهٔ ملکوت رسیده، طوطی دامنِ صدرهٔ خارایِ فستقی در پای کشیده، به شکرافشانِ عبارت حکایتِ عجایب البحرِ هندوستان آغاز کرده، هدهد که پیکِ حضرت بود، قباچهٔ حریرِ مشهّر پوشیده، نبشتهٔ مضمونش به زبانِ مرغان بر سر زده، عقعق سفیروار باقبایِ اطلسِ رومی کردار از آفاقِ جهان خبرهایِ خیر آورده، حاضران بزواجر الطّیر فالهایِ فرّخ بر گرفته، مجلس بدین خرّمی آراسته، یهه به قاعدهٔ گذشته اندرون رفت و حالِ آمدن آزادچهره به خدمت درگاه در لباسی هرچ زیباتر عرض داد و نمود که شخصی پسندیده و خدمتگاری ملوک را آفریده، نیکوگری و رسم شناس و کارگزار و هنرور از مسافت دور آمدهست، بیخِ مؤالفت از آن مسکن که داشت برآورده موطن و مولد بگذاشته و از تابِ هواجرِ احداثِ روزگار به جناحِ این دولت استظلال کرده و به استذراءِ این جنابِ رفیع پناهیده. اگر ملک مثال دهد، درآید و به شرفِ دستبوس مخصوص گردد. شاه را داعیهٔ صدق رغبت بجنبید، مثال فرمود که درآید