آهو گفت: شنیدم که وقتی شخصی به کریمهای تزوّج ساخت و به عَرس و ولیمه چنانکه رسم است، مشغول شد و هرچه از آیینِ ضیافت دربایست، جمله بساخت. چون از همه بپرداخت، خنیاگری همسایه داشته که زُهرهٔ سعد ار رشگِ چنگ او چون زهرهٔ دعد در فراقِ رباب بهجوش آمدی و نوایِ بلبل بر برگِ گل ضربِ نقراتِ او انگیختی، خندهٔ گل در رویِ بلبل نشاطِ نغماتِ او آوردی. سماعِ این ارغنونِ سرنگون در ثوانی و ثوالثِ حرکات با مثالث و مثانیِ او در پردهشناسانِ روحانی نگرفتی. مُضیف به طلبِ او فرستاد که «ساز برگیر و ساعتی حاضر شو.» خنیاگر از فرستاده پرسید که «داماد، زن را بهآرزویِ دل و مرادِ طبع خواستهست یا مادر و پدر بهجهتِ او حکم کردهاند؟» فرستاده انکار کرد که «ترا این دانستن بهچه کار آید؟» خنیاگر گفت: «اگر مرد، زن بهعشق خواسته باشد، سماعِ من با جانِ او بیامیزد و هرچه زنم در دل او آویزد، از اغارید و اغانیِ من با خیالِ رویِ غوانی عشق بازیِ وصال و فراق کند و از هر پرده که نوازم، نالهٔ عشّاق شنود؛ پس مرا از گرفتِ سماع در طبعِ داماد و دلهایِ حاضران فایدهها خیزد و اگر نه چنین بوَد، مر او را از سماع چه حاصل؟»
فرق است میانِ سوز کهز جان خیزد
با آنکه به ریسمانش بر خود بندی
این فسانه از بهر آن گفتم تا مقرّر باشد که کارِ رعایا و رعایتِ احوال ایشان به هر کس مفوّض نشاید کرد. زروی گفت : «نیکو گفتی و آفرین بر آفرینشی باد که به حقایقِ کارها چنین راه برَد و در راه رفاقتِ یاران این قدم داشته باشد، اکنون اقتضاءِ رضایِ ما آنست که شما بههمه حالی در سپردن طریقِ راستی کوشید که هر اساس که نه بر راستی نهی، پایدار نماند و بدانکه محلِ صدق دو چیزست: یکی گفتار ، دوم کردار. صدقِ گفتار آن بود که اگر چیزی گویی، از عهدهٔ آن بیرون توانی آمد و راستی کردار آنکه از قاعدهٔ اعتدال نگذرد و بدانکه اعتدال نه مساوات است در مقادیر هر چیز، بلکه اعتدال، ساختنست بر وفقِ مصلحت و هرکه از عدالت معنیِ اول فهم کند، همان کند که آن طبّاخ کرد از نادانی.» آهو پرسید: «چون بود آن داستان؟»