دلا تا چند با خود دوست بودن
گرت مغز است تا کی پوست بودن
چو با او بایدت بی خویشتن شو
که این بی خویشیت با اوست بودن
قیامت چیست بیرون رفتن از خود
بهشت سرمدی با دوست بودن
چه گیری انس با نفس بهیمی
خطا با هم دم بد خوست بودن
نزاری را سر باز آمدن نیست
به خود بی خود بود نیکوست بودن