حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۹

ما که شنگولیانِ خوش باشیم

بنده‌ی شاهدانِ قلّاشیم

بت‌پرستی نمی‌کنیم اَرنه

لعبتی بی‌نظیر بتراشیم

اصل معناست ور نه نقش کنیم

صورتی بی‌بدل که نقّاشیم

گاه دیوانه‌ایم و گه عاقل

گاه پندان شویم و گه فاشیم

دام در خاک و مرغ در افلاک

دانه‌ای بر امید می‌پاشیم

خلق اگر دوست‌اند وگر دشمن

ما نه مردانِ صلح و پرخاشیم

ایمنیم از خبر که خرسندیم

فارغیم از خرد که اوباشیم

کارِ‌ما با نزاری افتاده‌ست

چون نزاری برفت ما باشیم