حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۹

من اگر مست خرابم چه کنم مست توام

خطر از نیستیم نیست اگر هست توم

توبه خود کرده ای از روز الستم گستاخ

جرعه ی جام بلی خوردم از آن مست توم

صید دیرینه ی عشقم ز پس پنجه سال

نیست ممکن که رهایی بود از شست توم

گر نداری سر من وای من و چشم امید

دست من گیر که دیرست که بر دست توم

آب حیوان و من بادیه پیموده چنین

کی شود سیر دل تشنه ؟؟؟ست توم

گر چه پیوسته کند سوز غمت بر دل من

من همان شیفته ی خامش پیوست توم

جز به نام تو زبانم نگشاید ورنی

خود تو دانی که نزاری به زبان بست توم