آشکارا شد همه رازم دریغا نام و ننگ
چون چنین شد ساقیا درده شرابی بی درنگ
در مُقامر خانه ی عشق و خراباتِ کمال
پاک بازان فارغ اند از نام و ننگ و صلح و جنگ
هر دو عالم باختن در یک نَدَب فرزانگی ست
جامِ می بر دست کردن طوقِ گردن زلفِ چنگ
نیلِ مستانِ صبوحی بر جمالِ دوستان
کی به نیلِ مصر ماند خاصه نیلی پر نهنگ
راحتِ روح است با حورانِ آهو چشم می
کندنِ جان است بودن با رقیبانِ پلنگ
شیرۀ رز را همی گویند بد گویان شراب
حاش لله نوش دارو را لقب دادن شرنگ
هیچ کس را در جهان بر هیچ کس انکار نیست
چون توان بردن به حیلت صبغة الله را ز رنگ
صیقلِ اندوق کن بر کار یعنی می که می
می زداید از سوادِ دیدۀ دل تنگ زنگ
دستِ تشنیع و گریبانِ نزاری تا به کی
چون نزاری هر که زد در دامنِ تسلیم چنگ
چون کند بی چاره کز دستش برفتنه ست اختیار
چون خدنگ از شست و مرغ از دام و صید از پالهنگ