آمد بر من نگار من دوش
افکنده دو زلف شست بر دوش
با من به عتاب و ناز می گفت
ای کرده وفا و عهد فرموش
گویی ز کجایی و چرایی
با مدعیان ما هم آغوش؟
من میخورم از تو زهر غصه
تو می به خلاف من کنی نوش
تقصیر نمیکنی چو مردان
در نقض وفا و عهد میکوش
شرمت نبود ز من زهی چشم؟
دردت نکند سخن زهی گوش؟
گفتم سخنان تلخ گفتن
حیف است از آن لب شکر نوش
دستانِ چنین مبند بر من
بهتانِ چنین مگوی، خاموش!
دشمن چو خلاف دوستان است
بر ما سخن رقیب منیوش
ور نیز ز ما خیانتی رفت
دامان عنایتی بر آن پوش
از خواب در آمدم چو مستی
مستی و چه مست رفته از هوش
دل گفت به من که ای نزاری
اسرار نگاه دار و مخروش
در خواب خیالهای مشکل
بینند مولِّهانِ مدهوش
نقدی ست گرانبها که دیدی
ارزان ارزان به هیچ مفروش