مشتری و زهره در عین قران بوده ست دوش
بوسه و می تا سحر با هم روان بودهست دوش
طالع سعد از از وبال آمد برون گویی که باز
در معارج با سعادت هم عنان بودهست دوش
عارض خوبش که همچون صبح روشن آفتاب
در شب تاریک زلفینش نهان بودست دوش
بی غبار ابر تاریکِ رقیب تیره روی
تا سحر خورشید مجلس در میان بودهست دوش
از لب جام لبالب قوّتِ دل تا به روز
وز لب ساقی پیاپی قوت جان بودهست دوش
عاشق و معشوق مست و کرده در آغوش دست
آب و آتش ممتزج در یک مکان بودهست دوش
از عرق چینش نسیمی با صبا همراه شد
باد ازین جا در چمن عنبر فشان بودهست دوش
غنچه دلتنگ از رشک صبا زد قرطه چاک
بلبل بیچاره در تشویش از آن بودهست دوش
خضر چون بودست بر سر چشمهء آب حیات
بر لب کوثر نزاری همچنان بودهست دوش