حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۹

وقت وقتی گر شوم شوریده‌سر

عیب نَبوَد بر من ای کوته ‌نظر

راست باش و راست بین و راست رو

گو جهان زیر و زبر شو غم مخور

گرت باید تا دلی آری به دست

بایدت خوردن بسی خونِ جگر

تا شوی مستغرق از حق در محق

در سلوک از حقّ و باطل در گذر

گر نظر برگیری از خود مرحبا

در جمالِ دوست بی‌خود می‌نگر

محو باید شد درو مردانه‌وار

تا کی از تعظیمِ اشخاص و صور

عشق اگر نا‌گه درآید از درت

بُن گهِ عقلت کند زیر و زبر

پرتوی باید ز نورِ معرفت

تا برون‌آیی ازین ظلمت مگر

گوش کن پندِ نزاری گوش کن

بشنو ای فرزندِ جانی از پدر

پس‌روِ رأی و قیاسِ خود مباش

الحذر از بت‌پرستی الحذر