حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۸

به قول نکردی وفا چنین نکنند

شدی به شعبده در خون ما چنین نکنند

گنه به جانب ما می نهی و عهد وفا

به قصد می شکنی ماجرا چنین نکنند

خلاف صلح کنی و به عذرخواه عتاب

بهانه دگر آری صفا چنین نکنند

روا مدار ستم بر ستم نیفزایند

مکن مکن که جفا بر جفا چنین نکنند

مرا به کام حسود ای عزیز خوار مکن

به دوستی که نداری روا چنین نکنند

در وصال به رویم مبند و فرمان بر

که با شکسته دلان دلبرا چنین نکنند

چه واجب است مکافات مستحق کردن

سزای رحمت و عفوم چرا چنین نکنند

دل شکسته خود در تو بسته ام زنهار

مبر ز من که جزای وفا چنین نکنند

جفا و جور کنی بر نزاری مسکین

مکن چنین و بترس از خدا چنین نکنند