حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۴

در سرم شوری تقاضا می کند

رغبت دیوانگی ها می کند

من نمی دانم چه دارد در حساب

راز پنهان آشکارا می کند

می نماید روی و می پوشد جمال

امتحان است این که با ما می کند

عشق یعنی پادشاه ملک و دین

حکم بر اعضا و اجزا می کند

رازدار خاص سلطان ستر او

زهره کی دارد که پیدا می کند

خویشتن پوشیده می دارد ز خلق

وان نه بر تقلید و عمیا می کند

هر که دارد سینه پرگوهر مقام

چون صدف در قعر دریا می کند

پای در ره نه نزاری مردوار

استعانت حق تعالی می کند

هیچ کس هرگز به خود کاری نکرد

ورکند کاری از آنجا می کند