حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۳

اگر وصال تو دفع مفارقت نکند

زمانه ریش دلم را معالجت نکند

هزار سال وصال از تصوری که مراست

کرای یک دم روز مرافقت نکند

مکن به خون من بیگناه سعی که یار

به قتل یار موافق مبالغت نکند

به حسن غره مشو با شکستگان آن کن

که ایزدت به قیامت مطالبت نکند

مپوش روی ز صاحبنظر که او خود اگر

حرام باشد هرگز مشاهدت نکند

بود که شاهد پاکیزه روی با درویش

به یک دو بوسه سزد گر مضایقت نکند

خلاف اهل نظر گفته اند اهل صلاح

فرشته دیو صفت را متابعت نکند

اگر خلاف نمودی به خوب رویان میل

نظر بدوختمی تا مطالعت نکند

نزاریا نظر بی غرض کنی که خدای

همین گناه کسی را مؤاخذت نکند