میانه بخت دلم گر کرانهای گیرد
بلای صحبت خوبان بهانهای گیرد
خلاص یابد و پیرانهسر بیاساید
به طبع زاویه خنب خانهای گیرد
ولی چگونه رود در رکاب سلطانی
که عالمی به سرِ تازیانهای گیرد
زمان چو می گذرد از گذشته غم نخورد
محققانه ز نو سر زمانهای گیرد
نظر گهیش به عین الیقین شود حاصل
که از خیال مصور نشانهای گیرد
ز گنج طبع به هر دم دفینهای بخشد
ز کنج فقر به هر دم خزانهای گیرد
به بال شوق برآید به اوج سدره عشق
ورای قاف خرد آشیانهای گیرد
من و مجاورت آستان میخانه
مراد آن که مرید آستانهای گیرد
غلام همت آنم که چون نزاری مست
پس از دوگانه واجب سهگانهای گیرد
غنیمتی شمرد نقد وقت را امروز
نوید حاصل فردا فسانهای گیرد