حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۶

تولّا بی تبّرا در نگنجد

دوالک بازی آن جا در نگنجد

به ما و من ، مکن دعوی که آن جا

که او باشد من و ما در نگنجد

مصافِ عشق و زخمِ تیغِ وحدت

در آن معرض محابا در نگنجد

اگر در دوست مستغرق نباشی

ز تو قطره به دریا در نگنجد

به احبابِ محقّق التجا کن

کزان پس کیدِ اعدا در نگنجد

چرا با مرده در گنجد دمِ روح

ولی با زنده قطعا در نگنجد

ز الزامِ محق دورست مبطل

که با جاهل مدارا در نگنجد

درونِ کعبۀ اسلام الحق

کشیشِ دیر حاشا در نگنجد

طبیبی بایدت حاذق که علّت

چو مزمن شد مداوا در نگنجد

همه دم تا به کی این جا که آن جا

دِم ام روز و فردا در نگنجد

نزاری گر شوی مویی به زاری

به الّا الله الّا در نگنجد