حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۹

شبنم نشسته بر ورق گل علی الصباح

خواهی که روح تازه برآید بیار راح

جهّال نشنوند ولی ممتنع بود

جز از خواص راح طلب کردن ارتیاح

از گردن خروس صراحی بریز خون

قبل الحدیث کرده به بسم الله افتتاح

جنبان و چست باش و سبک روح و تازه روی

زیرا که در فسرده نه خیرست و نه صلاح

فریاد عندلیب برآید ز گل ستان

مرغ سحر چو باز گشاید ز هم جناح

آواز چنگ و ضرب و اصول و حریف جنس

با راح بس موافق حال است هر صباح

از مونسی گزیر ندارم که می کنم

هر دم لطیفه دگر از طبعش اقتراح

گه می کند غرایب اشعارم استماع

گه می دهد عوایب ابیاتم اصطلاح

می خانه بی نزاری و پروانه بی چراغ

شاخیست بی شمایل و فالیست بی فلاح