حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۷

دلم را که جز با تو پیوند نیست

به دنیا و دین هیچ در بند نیست

به صد وعده هر دم فریبش دهم

ولیکن به یک ذره خرسند نیست

چه حاصل ز تعلیم و تنبیه من

چو هیچش قبولیّت پند نیست

چه تدبیر سازم که دامان صبر

به دست من آرزومند نیست

اگر بیش طاقت ندارم رواست

که بارم کم از کوه الوند نیست

مقلد بود بنده ای معتقد

که تسلیم حکم خداوند نیست

تو دانی که بر قول خود صادقم

وفادار محتاج سوگند نیست

به عهد و وفا و به حسن و جمال

مرا و تو را هیچ مانند نیست

دلم را به حال نزاری نظر

بگو اندکی هست اگر چند نیست