گرچه در روح صبا مطلق حیاتی دیگرست
در عرقچین نگارم رایحاتی دیگرست
گر نبات مصر مشهورست در عالم به ذوق
رسته بر گرد لبش شیرین نباتی دیگرست
سرو بستان را که چندین شرح و وصفش میکنند
راستی سرو روانش را صفاتی دیگرست
در فراق روی چون فردوس آن خورشیدوار
چشم من بنگر که پنداری فراتی دیگرست
عقل را گرچه مقدم مینهند از ابتدا
هر زمان از عشق پیشش مشکلاتی دیگرست
در مقامر خانهٔ روحانیان پاکباز
بر بساط عشق هر دم شاهماتی دیگرست
شهره شد کز بت پرستیدن نزاری توبه کرد
وآن خلاف استغفرالله ترهاتی دیگرست
بتپرست ار چون بت من میپرستد عیب نیست
گرچه هم گویند کاخر بیثباتی دیگرست
ای مسلمانان گر از من گفت باور میکنید
قبلهٔ اسلام جانم سومناتی دیگرست
راز خود چون فاش کردم با تو گفتم صدق حال
زان که در هر عضو من عزی و لاتی دیگرست
تا نزاری کی بود فارغ ز جمع مسکرات
از پی هر مسکراتش مسکراتی دیگرست
کی شود هشیار بر خمخانههای مسکرات
عقل را هر لحظه بر نامش براتی دیگرست
خود خط زیباش بر خون نزاری مطلق است
وین عجایبتر که بر مفلس زکاتی دیگرست