امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۱

ای نور مه از جمال رخسارهٔ تو

ای ظلمت شب ز خال رخسارهٔ تو

هرگز نفسی مباد کاین دیدهٔ من

خالی بود از خیال رخسارهٔ تو