امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

اگر یگانه شوی با تو دل یگانه‌کنم

زعشق و مهر دگر دلبران‌کرانه کنم

وگر جفا کنی و بگذری ز راه وفا

دو دیده تیر جفای تو را نشانه کنم

رمیده کرد زمن گردش زمانه تو را

بدین سبب گله ازگردش زمانه کنم

سیاه خال تو دانه است و تیره زلف تو دام

به دام بسته شوم ‌گر طمع به دانه کنم

به مجلسی که رفیقان نگاه دارندت

به چشم با تو سخن‌ گویم و بهانه کنم

چو ننگرند رفیقان نگه کنم سوی تو

چو بنگرند نگه سوی آستانه‌کنم

اگر چو مرغ برآرم زآرزوی تو پر

همه به کوی سرای تو آشیانه کنم