امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۲۵

ز بهر عید نگارا همی چه سوزی عود

چرا شراب نپیمایی و نسازی عود

بساز عود و بده یک شراب وصل مرا

که من بسوختم از هجر تو چو زآتش دود

چرا به من ندهی بادهٔ چو آب حیات

که نیست باده چو آب حیات ناموجود

قدح به چنگم و آواز چنگ در گوشم

به از نگین سلیمان و نغمهٔ داود

بیار چنگ‌ که پشت من از رکوع و سجود

خمیده‌ گشته چو چنگت ز بس قیام و قعود

پیاله را سزد اکنون همی قعود و قیام

قِنینه را سزد اکنون همی رکوع و سجود

سزد که حال دل خویش بر تو عرضه‌ کنم

که رفت موسم اعراض و روزگار صدود

چون من به نعمت معبود شاد و خشنودم

سزا بود که‌ کنم شکر نعمت معبود

چه نعمت است فزون زین‌ که من زحضرت شاه

به‌کام خویش رسیدم به مقصد و مقصود

چه مقصدست و چه مقصود بیش ازین‌که مرا

همی ز بُرج شرف تابد آفتاب سعود

به فرّ طلعت مسعود تاج دین هُدی

نصیر ملک ملک مجد دولت مسعود

سپهر احسان خورشید گوهر حَسّان

رئیس و صدر خراسان منیع بن مسعود

یگانه بار خدایی که جاودانه بماند

به جاه و حشمت او نام والد و مولود

بزرگی و شرف او را سزد که تازه به دوست

بزرگواری آباء و احتشام جدود

نه ممکن است‌که هرگز به جهد و چاره ی خلق

مکارم پدر و جدّ او شود محدود

به جهد قطعهٔ باران‌ کجا شود معلوم

به چاره برگ درختان کجا شود معدود

عقیدت و دل صافی همیشه عُدّت اوست

اگرچه عُدّت شاهان خزانه است و جُنود

صفای خاطر اوگاه معرفت بِِبَرَد

کدورت از دل نصرانی و مَجُوس و یهود

همه نُحوست چرخ از وجود شد به عدم

کجا سعادت او آمد از عدم بوجود

هزار سیف بود در سنان او گه جنگ

هزار مَعن‌ بود در بنان او گه جود

ایا ز سر تو سوی فلک رسیده بیام

و یا به شکر تو پیش ملک رسیده وفود

تو آن ستوده امیری که روز حشر روند

به زیر رایت بخت تو شاهد و مشهود

کنند بر سر تو درّ شاهوار نثار

از آن درخت‌ کجا طَلْح او بود مَنْضود

اگر نکوهش خصم تو و ستایش تو

طلب کنیم ز گفتار کردگار وَدوُد

بود ستایش تو شاه شاکر النعمهٔ

بود نکوهش خصمت لِرّبِه لَکَنود

اگرنتیجهٔ فکرست مدح تونه عجب

عسل نتیجهٔ نَخْل است و قزّ نتیجهٔ دود

ز قحط فتنه بود روزگار درویشان

چنانکه از حسد توست روزگار حسود

حسدکنند حسودان تو را به اصل و به نفس

بدین دو چیز بود مرد محتشم محسود

به رزم جسم عدو بر سنان نیزهٔ تو

چنانکه مرغ بود کشته ‌گشته بر سفوّد

اگر به کین تو صدگونه کیمیا سازد

به روز کین تو چون ‌کیمیا شود مفقود

وگر به ساحری از سامری سَبَق ببرد

ز مِطْرَد تو شود همچو سامری مطرود

فری سمند تو کاندر نبرد گردش اوست

چو گاه سیل ز کهسار گردش جُلمود

نه در رگش ضربان ‌کم شود به ضرب سیوف

نه با دلش خفقان ضَم شود ز ضیق بتود

کند چو سونش پیکان به‌زیر تو زکمان

عِظامِ کالبدِ دشمنان به زیر جلود

اگر کنند سروگردن و شکم پنهان

به خُود و جوشن و خُفتان مخالفان حقود

دریده و زده و کوفته کنی همه را

شکم به نیزه و گردن به تیغ و سر به عمود

بزرگوارا دانی که پیش ازین بودست

به مدح و خدمت تو عهد من طراز عهود

چو عهد تازه شد اکنون توقع است مرا

همان قبول که بودست پیش ازین معهود

به حضرت تو کنم عرضه محضر دل خویش

که نیست موضع انکار و نیست جای جحود

گوا سنین و شهورست و پایدارترست

خط شهور و سنین از خط عدول و شهود

به مجلس پدرت عسجدی ز بهر طمع

مدیح برد به ایام جغری و مودود

به مجلس تو من آورده‌ام ز بهر شرف

عزیز عقدی بگزیده از میان عقود

مرا بهشت جمالت به از بهشت بقاست

مرا شراب وصالت به از شراب خلود

که این بهشت کنون حاضرست و آن غایب

که این شراب‌کنون حاصل است و آن موعود

همیشه تا زنبی مقریان همی خوانند

حدیث صالح و هود و حدیث عاد و ثمود

عدوت باد چو عاد و ثمود جفت بلا

ولیت جفت سلامت به سان صالح و هود

نماز و روزهٔ تو باد یک‌بهٔک مقبول

نماز و روزهٔ خصمانت سربه‌سر مردود

بقات دائم وکارت به‌کام و بخت بلند

تنت درست و دلت شاد و عاقبت محمود