امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۹۳

ای آمده ناگه به نشابور ز بغداد

همراه تو هم دولت و هم دانش و هم داد

بر گردون‌ خدمتگر چتر تو شده ماه

بر هامون‌ فرمان بر اسب تو شده باد

از بخت مساعد خبر آمد به نشابور

آن روز که از آمدن تو خبر افتاد

گفتند مگر یزدان عیسی نبی را

از چرخ چهارم به زمین باز فرستاد

دل بر تو نهادند دگر باره خلایق

تا بخت همه رخت بَرِ تخت تو بنهاد

تا باز به سلطانی بر تخت نشستی

شد جان ملکشاه به سلطانی تو شاد

فهرست بدایع شد و قانون عجایب

این طالع مسعود که معبود تو را داد

در دل سبب مهر و وفای تو سه چیزست

گفتار خوش و روی‌ گشادست وکفِ راد

تاکی سخن آراستی از بهمن و بهرام

تا چند خبر خواستی از خسرو و فرهاد

آن قوّت و مردی که به یک سال توکردی

آن قوم نکردند به هفتاد و به هشتاد

ای باخته گوی هنر و ساخته تدبیر

ای تاخته شاهانه و مردانه به بغداد

از پشت پدر خسرو و سلطان چو تو باید

در باختن و ساختن و تاختن استاد

بس آهن و پولاد که از عزم تو شد موم

بس موم‌ که از حزم تو شد آهن و پولاد

گرد تو کشیدست حصاری مَلَکُ‌ا‌لعَرش

از نصرت دیوارش و از عصمت بنیاد

گر نام تو بر آزرُ خرّاد بخوانند

نسرین و سمن بر دمد از آزر خرّاد

ور اسب تو بر خاره و بر خار نهد سمّ

از خاره و از خار بروید گل و شمشاد

ایام تو از قهر ز بیداد مصون است

کار تو الهی است نه قهرست و نه بیداد

عدل تو چنان است که هرگز نپسندی

کایند رعیت ز سپاه تو به‌فریاد

آورد تو را دولت تو سوی خراسان

تا بوم خراسان شود از عدل تو آباد

تا شکر کنند از نِعَمَت کهتر و مهتر

تا شاد شوند ازکَرَمت بنده و آزاد

امروز همه کار چنان شد که تو خواهی

از مشغله و رنج‌ گذشته چه‌ کنی یاد

یک ربع ز هشتاد شمردی به سلامت

باشد که شماری به سعادت صد و هفتاد

بگشای دل و دست که بر عمر توگردون

در بست در رنج و در راحت بگشاد

آن ملک‌ گرانمایه عروسی است‌ که او را

انصاف توکابین شد و اقبال تو داماد

چون در مه خرداد بدین ملک رسیدی

تاریخ معالی و شرف شد مه خرداد

آراسته شد باغ چو بتخانهٔ مُشکوی

وافروخته شد راغ چو بتخانهٔ نوشاد

کردند به‌ هم عهد که در بزم تو باشند

سیسنبر و سیب و سمن و سوسن آزاد

از خُلد نگه‌ کرد به تو حور بهشتی

بگریخت زرضوان و برِ تختِ تو اِستاد

در خوردن باده مکن امروز توّقف

تا ساقی خاص تو بود حور پریزاد

تا شیر گه جنگ بود چیره‌تر از یوز

تا بازگه صید بود نغز تر از خاد

حکم تو همی باد به ملک اندر جاری

امر تو همی باد به دهر اندر نفاذ

نام تو جمال و شرف خطبه و سکه است

هم خطبه و هم سکه به ‌نام تو بماناد

شادست به تو دولت و تو شاد به‌ دولت

همواره چنین خواهم و همواره چنین باد