یافت از یزدان ملک سلطان به شادی هرچه خواست
روز شادی روز ما سلطان دین سلطان ماست
بند شاهی کرد محکم راه دولت کرد پاک
چشم عالم کرد روشن کار گیتی کرد راست
وقت وقت رامش است و روز روز عشرت است
دست دست خسروست و کار کار پادشاست
حاصل آمد شاه را بر سیرتی نیکوترین
هرجه از اقبال جست و هر چه از تأیید خواست
نیک بنگر تا کنون بیطاعت و فرمان شاه
یک مخالف کیست در گیتی و یک قلعه کجاست
دولت عالی چنین بایدکه دارد شهریار
در جهان از جملهٔ شاهان چنین دولت کراست
هست با هر منتها و غایت هر دولتی
دولت شاه جهان بیغایت و نامتنهاست
روزگار فتنه بود اندر خراسان مدتی
تیغ او بفزود امن خلق و آن فتنه بکاست
لاجرمگرد ندامت بر رخ آنکس نشست
کز خلاف او همی اندر خراسان فتنه خواست
گر عصا بفکند موسی وقت سِحْر ساحران
تا بترسیدند و گفتند این عصا چون اژدهاست
فتنه اکنون همچو سِحْر ساحران است از قیاس
شاه چون موسی و تیغ تیز او همچون عصاست
مهر سلطان در دل و دیدار سلطان در نظر
مهتری را مایه و نیکاختری را کیمیاست
حضرت او چشم را روشن کند گویی مگر
گَرد شادُرْوان او در چشم همچون توتیاست
ملک گیتی بیشتر در زیر حکم خسروست
ور همهگیتی بود در زیر حکم او رواست
بیرضا و مهر او زنده نماند هیچکس
ای عجب گویی رضا و مهر او آب و هواست
خسروا، شاها ز مقصودی که حاصل شد تورا
هست از اقبالی که آن اقبال بیچون و چراست
قُوّت دین و صلاح ملک، جُستی سربسر
ایزد دانا برین گفتار و این معنی گواست
لاجرم با مرد و زن زان روز کاین عالم بود
بر تن و جان تو اندر مشرق و مغرب دعاست
تاکه از تشبیه شکل آسمان و آفتاب
راست چون پیروزهگون دولاب و سیمین آسیاست
سایهٔ عدل تو از دنیا و دین خالی مباد
زانکه از عدل تو نفع نعمت و دفع بلاست
در جهانداری بقای دولت و عمر تو باد
کز بقای دولت و عمر تو عالم را بقاست