هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۷

ما ز یک جانب، رقیب از یک طرف در کوی تو

روی با ما کن، که چشم او نبیند روی تو

دیده نااهل و روی این چنین، حیفست، حیف!

چشم بد، یارب، نیفتد بر رخ نیکوی تو!

بعد ازین سر از سر زانو نخواهم برگرفت

تا نبینم غیر را زین بیش همزانوی تو

می کنی بیداد و میگویی که: این خوی منست

این چه خوی و این چه بیدادست؟ داد از خوی تو!

چون نیامیزی بمن، در کوی خود زارم مکش

خون من، باری، نیامیزد بخاک کوی تو

ما چو از هر سو بخاک کویت آوردیم رو

بعد ازین روی نیاز ما و خاک کوی تو

خاک ره گشتم، گر آب دیده بگذارد مرا

همره باد صبا برخیزم، آیم سوی تو

همچو ماه نو هلالی خم نگشتی شام غم

گر نبودی مایل طاق خم ابروی تو