هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸

خرم آن روز کزین محنت و غم باز رهم

بمراد دل ازین درد و الم باز رهم

رفت مجنون و ازین داغ جگر سوز برست

می روم تا من دلسوخته هم باز رهم

نیست امکان خلاصی ز تو در ملک وجود

مگر از قید تو در کوی عدم باز رهم

از تو بر من ستم و جور خلاف کرمست

کرمی کن، که ازین جور و ستم باز رهم

جان ز غم سوخت، هلالی، قدح باده کجاست؟

تا ازین سوز درون یک دو سه دم باز رهم