هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۰

گر جفایی رفت، از جانان جدایی چون کنم؟

من سگ آن آستانم، بی وفایی چون کنم؟

بعد عمری آشنا گشتی بصد خون جگر

باز اگر بیگانه گردی، آشنایی چون کنم؟

رفتی و در محنت جان کندنم انداختی

گر بیایی زنده مانم، ور نیایی چون کنم؟

زاهدا، از نقل و می بیهوده منعم میکنی

من که رندی کرده باشم، پارسایی چون کنم؟

گفته ای: تا کی هلالی زار نالد همچو عود؟

چون گرفتارم بچنگ بی نوایی چون کنم؟