هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۷

من نه آنم که دل خویش مشوش دارم

هر کجا ناخوشیی هست به او خوش دارم

گر سگان سر آن کوی کبابی طلبند

پاره سازم دل پر خون و بر آتش دارم

چه بلاها که دل زارم از آن مه نکشید؟

الله، الله! چه دل زار بلا کش دارم!

تا ترا صفحه دل ساده شد از نقش وفا

ورق چهره بخوناب منقش دارم

از من امروز، هلالی، مطلب خاطر جمع

که دل آشفته آن زلف مشوش دارم