هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۹

مردم و خود را ز غمهای جهان کردم خلاص

عالمی را هم ز فریاد و فغان کردم خلاص

در غم عشق جوانی می شنیدم پند پیر

خویشتن را از غم پیر و جوان کردم خلاص

خوش زمانی دست داد از عالم مستی مرا

کز دو عالم خویش را در یک زمان کردم خلاص

بر سر بازار رمزی گفتم از سودای عشق

مردمان را از غم سود و زیان کردم خلاص

گفتمش: آخر هلالی را ز هجران سوختی

گفت: او را از بلای جاودان کردم خلاص