هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۱

آه! از آن ماه مسافر، که نیامد خبرش

او سفر کرده و ما در خطریم از سفرش

رفتم و گریه کنان روز وداعش دیدم

ای خوش آن روز که باز آید و بینم دگرش

دیر می آید و جان منتظر مقدم اوست

مردم از شوق، خدایا، برسان زود ترش

می پرد مرغ هوا جانب او فارغ بال

کاش می بود من دلشده را بال و پرش!

گرچه امروز مرا کشت و نیامد بسرم

کاش فردا بسر خاک من افتد گذرش!

در فراقت ز هلالی اثری بیش نماند

زود باشد که بیایی و نیابی اثرش