هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹

رند لب تشنه چرا جام شرابی نزند؟

چون کسی بر جگر سوخته آبی نزند

هر که خواهد که دمی جام کشد، همچو حباب

خیمه عشق چرا بر سر آبی نزند؟

شهر ویران کنم از اشک خود، ای گنج مراد

تا دم از عشق تو هر خانه خرابی نزند

با همه مشک فشانی نتواند سنبل

که خم زلف ترا بیند و تابی نزند

یار بد خوست، هلالی، طمع خام مکن

با حذر باش، که شمشیر عتابی نزند