شب هجران رسید و محنت بسیار پیدا شد
بیا، ای بخت، کاری کن، که ما را کار پیدا شد
بکنج عافیت، می خواستم، کز فتنه بگریزم
بلای عشق ناگه از در و دیوار پیدا شد
جگر خونست، ازان این گریه خونین پدید آمد
دلم زارست، ازان این نالهای زار پیدا شد
نمی خواهم که: خورشید جمالش جلوه گر گردد
در آن منزل که روزی سایه اغیار پیدا شد
عزیزان را ز سودای کسی آشفته می بینم
مگر آن یوسف گم گشته در بازار پیدا شد؟
طبیبا، هر کرا بیماری هجران فگند از پا
اجل پیش از تو بر بالین آن بیمار پیدا شد
بسویش بگذر، ای باد صبا وزمن بگو آنجا
که: در هجرت هلالی را بلا بسیار پیدا شد