این سورة الفجر پانصد و هفتاد و هفت حرفست، صد و سی و هفت کلمه، سی آیه، از شمار کوفیان، و سی و دو آیه از شمار مدنیان، و بیست و نه آیه از شمار بصریان.
اختلافست میان ایشان اندر چهار آیت کوفیان فِی عِبادِی آیت شمارند، مدنیان وَ نَعَّمَهُ آیة شمارند، و عَلَیْهِ رِزْقَهُ آیت شمارند، وَ جِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ آیت شمارند. و این سوره مکّی است، جمله به مکه فرو آمده باجماع مفسّران. و اندرین سوره نه ناسخ است و نه منسوخ. روایت کنند از ابی کعب از پیغامبر (ص) گفت: «هر که سورة الفجر برخواند روز آدینه، خدای عزّ و جلّ او را بیامرزد و هر که در دیگر روزها برخواند، نوری باشد او را روز قیامت. قوله: وَ الْفَجْرِ وَ لَیالٍ عَشْرٍ وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ وَ اللَّیْلِ إِذا یَسْرِ این همه سوگندان است که ربّ العالمین یاد میکند و در قرآن ذکر سوگند بسیار است زیرا که قرآن بلغت عرب فرو آمده بر عادت عرب، و العرب اکثر خلق اللَّه قسما فی کلامها. در هیچ لغت آن سوگندان نیست که در لغت عرب و ربّ العالمین مصطفی (ص) در تبلیغ رسالت و سخن گفتن با مشرکان سوگند میفرماید: «قُلْ بَلی وَ رَبِّی» «قُلْ إِی وَ رَبِّی إِنَّهُ لَحَقٌّ».
وَ الْفَجْرِ وقت الفجار الصّبح و المراد به النّهار کلّه، کقوله: «وَ الضُّحی» و قیل: فجره اللَّه لعباده فجرا، ای اظهره فی افق السّماء فی المشرق مبشّرا بادبار اللّیل المظلم و اقبال النّهار المضیء و ابتداء یوم من الایّام، و هما فجران مستطیر و هو المحرّم للأکل و الشّرب فی رمضان و مستطیل و هو الّذی قبله کذنب السّرحان و لا یتعلّق به حکم. و قیل: معنی انفجر انفجار الماء من العیون و النّبات من الارض. و قیل: انفجار الماء من اصابع رسول اللَّه (ص) یوم الطّائف. و قیل: انفجار النّاقة من الصّخرة لصالح (ع).
فعلی قول من یقول: الْفَجْرِ شقّ عمود الصّبح اختلفوا فی انّه ایّ فجر؟ فقال قوم بالعموم و انّه فجر کلّ یوم الی انقضاء الدّنیا و هو قول القرظی و خصّ الآخرون فقالوا: هو فجر اوّل یوم من المحرّم تنفجر عنه السنّة. و قال الضحاک: هو فجر اوّل ذی الحجّة لانّ اللَّه تعالی قرن الایّام به. و قال مقاتل: «فجر» کلّ جمعة فی کلّ سنة. و قیل: هو «فجر» یوم النّحر. قوله تعالی: وَ لَیالٍ عَشْرٍ هی العشر الاوّل من ذی الحجّة و هی افضل ایّام السّنة.
قال النّبی (ص): «سیّد الشّهور شهر رمضان و اعظمها ذو الحجّة».
و عن جابر بن عبد اللَّه قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ افضل ایّام الدّنیا ایّام العشر». قالوا: یا رسول اللَّه و لا مثلهنّ فی سبیل اللَّه؟ قال: «لا الّا عفّر وجهه فی التّراب».
و قال (ص): «اختار اللَّه الزّمان فاحبّ الزّمان الی اللَّه الاشهر الحرم و احبّ الاشهر الحرم الی اللَّه ذو الحجّة و احبّ ذو الحجّة الی اللَّه العشر الاوّل.
و عن ابن عباس (رض) قال: قال النّبیّ (ص): «ما من ایّام ازکی عند اللَّه و لا اعظم اجرا من خیر عمل فی عشر الاضحی». قیل: یا رسول اللَّه و لا المجاهد فی سبیل اللَّه؟ قال: «و لا المجاهد فی سبیل اللَّه الّا رجل خرج بنفسه و ما له فلم یرجع من ذلک بشیء.
و کان رسول اللَّه (ص) اذا فاته شیء من رمضان قضاه فی عشر ذی الحجّة. قال: «و صیام یوم منها یعدل بصوم سنة و قیام لیلة منها یعدل بلیلة القدر».
و قال الضحاک: فی قوله: وَ لَیالٍ عَشْرٍ قال: هی العشر الاوّل من شهر رمضان. و قال ابن عباس: هی العشر الاواخر من رمضان، و قیل: هی العشر الاوّل من المحرّم الّتی عاشرها یوم عاشوراء اقسم اللَّه عزّ و جلّ بها لشرفها و فضیلتها و العرب تذکر اللّیالی و هی تعنیها بایّامها فما تقول بنی هذا لبناء لیالی السّامانیّة. و المراد بها الایّام.
وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ قال ابن عباس: «الشّفع» الخلق بماله من الشّکل «وَ الْوَتْرِ» الخالق الفرد بما لیس له مثل، و ذلک انّ اللَّه تعالی خلق من کلّ شیء زوجین. کقوله: وَ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ خَلَقْنا زَوْجَیْنِ و قال تعالی: وَ خَلَقْناکُمْ أَزْواجاً وَ الْوَتْرِ هو اللَّه الاحد الصّمد الّذی لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ. و قیل: الشَّفْعِ یوم النّحر وَ الْوَتْرِ یوم عرفة، لانّ یوم عرفة هو التّاسع و هو وتر، و یوم النّحر هو العاشر و هو شفع. و قیل: الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ الصّلوات، فانّ فیها شفعا و و ترا فصلاة المغرب وتر و الاربع البواقی شفع. و قیل: الشَّفْعِ ابواب الجنّة لانّها ثمانیة، وَ الْوَتْرِ ابواب النّار لانّها سبعة، فکانه اقسم بالجنّة و النّار. و قال الحسن: «الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ» العدد کلّه فمنه شفع و منه وتر. و قال مقاتل بن حیّان: «الشّفع» الایّام و اللّیالی، وَ الْوَتْرِ الیوم الّذی لا لیلة بعده و هو یوم القیامة. قرأ حمزة و الکسائی: الْوَتْرِ بکسر الواو و قرأ الآخرون بفتحها و هما لغتان. قوله: وَ اللَّیْلِ إِذا یَسْرِ ای «اذا» مضی و ذهب کما قال: «وَ اللَّیْلِ إِذْ أَدْبَرَ».
و قال قتادة: اذا جاء و اقبل. و قیل: «إِذا یَسْرِ» یعنی: یسری فیه السّاری کما یقال: لیل نائم، ای ینام فیه النّائم، و اراد کلّ لیلة. و قال مجاهد و عکرمة و الکلبی: هی لیلة المزدلفة. و قیل: هی لیلة القدر، و قیل: لیلة الاضحی. قرأ ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و یعقوب: «یسری» بالیاء فی الوصل و یقف ابن کثیر و یعقوب بالیاء ایضا و الباقون یحذفونها فی الحالین. فمن حذف فلو فاق رؤس الآی و من اثبت فلانّها لام الفعل و لام الفعل لا تحذف فی الوقف، نحو قوله: هو یقضی و انا اقضی.
هَلْ فِی ذلِکَ قَسَمٌ لِذِی حِجْرٍ ای هَلْ فِی ذلِکَ کفایة «لذی» عقل فیعرف عظم هذه الاقسام. و قیل: هَلْ فِی ذلِکَ ما یقسم به اهل العقل اذا بالغوا فی القسم، و قیل: کفی «ذلک» قسما «لذی» العقل، و سمّی العقل حجرا لانّه یحجر صاحبه عن الباطل کما یسمّی عقلا لانّه یعقله عن القبائح و جواب القسم قوله: إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ و اعترض بین القسم و جوابه قوله عزّ و جلّ: أَ لَمْ تَرَ معناه التّعجّب ای «الم» تخبر «الم» تعلم کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعادٍ.
یخوّف اهل مکة، یعنی: «کیف» اهلکهم؟ و هم کانوا طول اعمارا و اشدّ قوّة من هؤلاء! قیل: هما عادان عاد الاولی و هی آدم و هم قوم هود اهلکوا بالرّیح و عاد الآخرة و هی ثمود، و هم قوم صالح اهلکوا بالصّیحة. و قیل: ارم قبیلة من عاد الاولی. قال محمد بن اسحاق: ارم اسم جدّ عاد و هو عاد بن عوص بن ارم بن سام بن نوح، و التّقدیر: «بعاد» سبط «ارم» و قیل: هو ابو عاد و التّقدیر «بعاد» ابن «ارم» و هو لا ینصرف یکون فی موضع الجرّ منصوبا. و قیل: «ارم» اسم البلدة و التّقدیر «بعاد» صاحب «ارم» فحذف المضاف. و قیل: «ارم» اسم دمشق، و قیل: اسم الاسکندریة، و قیل: اسم مدینة بناها شدّاد بن عاد. قوله: «ذاتِ الْعِمادِ» ای «ذات» الاجسام الطّویلة قال ابن عباس: یعنی: طولهم مثل «العماد» کان الانسان منهم من ستّین و سبعین ذراعا الی مائة ذراع، رأی عظم ذراع میّت منهم اثنی عشر ذراعا او عظم ساق بارض الیمن فعلی هذا معنی: لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ ای «لَمْ یُخْلَقْ» مثل عاد و قبیلته «فِی الْبِلادِ»، من شدّة قوّتهم و طول قامتهم و هم الّذین قالوا: «مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً». و قال الکلبی: «ارم» هو الّذی یجتمع الیه نسب عاد و ثمود و اهل السّواد و اهل الجزیرة کان یقال: عاد ارم و ثمود ارم فاهلک اللَّه عادا ثمّ ثمود و بقی اهل السّواد و الجزیرة و کانوا اهل عمد و خیام و ماشیة سیّارة ینتجعون الغیث و الکلا فذلک قوله: «ذاتِ الْعِمادِ» ای «ذات» العمد و الخیام ینتقلون من مکان الی مکان للانتجاع. و قیل: «ذاتِ الْعِمادِ» ای «ذات» البناء الرّفیع «الّتی لم» تخلق مدینة «فِی الْبِلادِ» مثل مدینتهم و هی المدینة «الّتی» بناها شدّاد بن عاد علی صفة لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ الدّنیا.
و بیان این قصّه آنست که از امام عصر خویش عثمان بن سعید الدارمی روایت کردند از عبد اللَّه بن صالح از ابن لهیعة از خالد بن عمران از وهب بن منبه از عبد اللَّه بن قلابه، این عبد اللَّه بن قلابه گفت: شتری گم کردم در صحرای عدن همیگشتم در آن بیابان در طلب شتر، تا در افتادم بدیوار بستی عظیم، چنان پنداشتم که آنجا مردماند شهرنشین: قصد کردم در درون دیوار بست شدم شهرستانی عظیم دیدم، اساس آن از جزع یمانی، دیوارها از زر و سیم، قصرها بر بالا بر ستونهای زبرجد و یاقوت بداشته و بالای قصرها غرفهها از زر و سیم و لؤلؤ و یاقوت ساخته، درهای آن قصور و غرف بعضی از یاقوت سرخ و بعضی از یاقوت سپید همه مقابل یکدیگر ساخته، همه زمین آن بنادق مشک و زعفران ریخته، در کویهای آن درختهای میوهدار ببار آمده، و زیر درختان جویها روان، درکندهها سیم خام و بجای سنگ ریزه مروارید و مرجان. آن مرد در آن جایگه مدهوش و متحیّر شد. با خود گفت: و الّذی بعث محمدا بالحقّ ما خلق اللَّه تعالی مثل هذا فی الدّنیا. مثل این در دنیا نیست، مگر آن بهشت است که ربّ العالمین در کتاب خویش وصف آن کرده! گفتا: دستم بدان زبرجد و یاقوت نمیرسید که سخت استوار و محکم بود. یکی از آن مروارید و بنادق مشک و زعفران لختی برداشتم و بیرون آمدم. و من خانه در یمن داشتم با خانه خود رسیدم و از آن قصّه بعضی باز گفتم و از آنچه داشتم اثر توانگری بر من پیدا شد. آن قصّه و خبر منتشر گشت و خلیفه آن روزگار معاویه بود.
این خبر بوی رسید، مرا بخواند و شرح آن قصّه از من درخواست. من آنچه دیده بودم بخلوت با وی بگفتم. معاویه کس فرستاد و کعب احبار را حاضر کرد، گفت: یا با اسحاق هل فی الدّنیا مدینة من ذهب و فضّة؟ در دنیا هیچ شارستانی را دانی که بنای آن از زر و سیم نهادهاند؟ کعب قصّه آن مدینه از کتب پیشینیان خوانده بود، گفت: بلی آن مدینه که ربّ العالمین در کتاب قرآن میگوید إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ مدینهای است که شدّاد عاد بنا نهاده. عاد اولی را دو پسر بود، یکی شدّاد و دیگر شدید، عاد هالک شد و این دو پسر از وی باز ماندند و دیار و بلاد بقهر بستند و خلق را مقهور خود کردند. شدید نیز هالک شد و شدّاد بر همه زمین مالک شد تنها، و دیگر ملوک زمین همه منقاد وی گشتند و سر بر خط فرمان وی نهادند. و این شدّاد برخواندن کتب پیوسته مولع بود و در کتابها و قصّهها حدیث بهشت خداوند جلّ جلاله و صفات آن بسیار خوانده بود و دانسته. نفس وی بر وی آراست از سر تمرّد و تکبّر و طغیان که من چنان بهشت در دنیا بسازم. و در ممالک وی دویست و شصت ملک بود. بفرمود تا هر ملکی در مملکت خویش هر چه داشت از زر و سیم و جواهر همه بوی فرستاد و استادان حاذق از همه دیار و اقطار جمع کرد تا آن مدینه بر آن صفت بساختند. بسیصد سال از آن فارغ شدند. آن گه بفرمود تا گرد آن شارستان دیوار بستی بر آوردند تا حصنی حصین گشت و بفرمود تا گرد بر گرد آن حصن هزار قصر بساختند و در هر قصری وزیری از وزراء خویش بنشاند با اهل و عیال و مال، و بفرمود تا هزار علم بر مثال منارها بساختند و مردان مبارزان بسان پاسبانان بر آنجا نشاند، آن گه ده سال دیگر ساز و جهاز خود میساخت و ترتیب آن میداد که خود با آن مدینه تحویل کند با خیل و حشم و وزرا و ندما و سپاه فراوان، فرا راه بود و عمر وی بنهصد سال رسیده، چون میان وی و میان مدینه یک روزه راه مانده بود، ربّ العالمین از آسمان بفرمان روان صیحهای فرستاد و همه را بیکطرف هلاک کرد که از ایشان یکی زنده نماند. آن گه کعب احبار معاویه را گفت: در روزگار خلافت تو مردی از جمله مسلمانان ازین سرخی کوتاه مردی که بر پیشانی و بر گردن خالی دارد، و در آن بیابان شتری میطلبد، در آن شارستان شود! و آن مرد عبد اللَّه قلابه بود و در آن مجلس حاضر بود نزدیک معاویه! کعب با وی نگرست گفت: هذا و اللَّه ذلک الرّجل.
اینست قصّه إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ قوله: وَ ثَمُودَ الَّذِینَ جابُوا الصَّخْرَ ای و بثمود الَّذِینَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ الجوب: القطع، تقول: جبت القمیص، و منه سمّی الجیب و النّاقة تجوب الفلاة کانوا یقطعون الصّخور بوادی القری وادی الحجر من الشام و یتّخذون منها بیوتا کما قال اللَّه عزّ و جلّ: و یَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً آمِنِینَ. قال اهل السّیر: اوّل من نحت الجبال و الصّخور الرّخام ثمود فبنوا من الدّور و المنازل الفی الف دار و سبعمائة الف کلّها من الحجارة. اثبت ابن کثیر و یعقوب الیاء من الوادی وصلا و وقفا علی الاصل و اثبتها، و رشّ عن نافع وصلا، و الآخرون یحذفونها فی الحالین علی وفق رؤس الآی.
وَ فِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتادِ یعنی: فرعون موسی و هو الولید بن مصعب بن ریان ابن ثروان ابو العباس القبطی و الیه تنسب الاقداح العباسیّة «وَ فِرْعَوْنَ» لقب، و القبط تسمّی الجبابرة فراعنة. قوله: «ذِی الْأَوْتادِ» اختلفوا فیه فقال بعضهم: یعنی الجنود و الجموع الکفرة الفجرة الّذین کانوا «اوتاد» مملکته و یقوّن امره. و قال سعید بن جبیر: کانت له منارات یعذب النّاس علیها. و قیل: «الاوتاد» عبارة عن ثبات مملکته و طول مدّته کثبوت «الاوتاد» فی الارض قال الشّاعر: فی ظلّ ملک ثابت «الاوتاد».
و قال ابن عباس: سمّی فرعون ذا «الاوتاد»، لانّه اذا کان غضب علی احد مدّه بین اربعة «اوتاد» حتّی یموت و کذلک فعل بامرأته آسیة بنت مزاحم و بامرأة خازنه خربیل و کانت ماشطة هیجل بنت فرعون. اصحاب سیر گفتهاند که: این ماشطه دختر فرعون را موی بشانه میزد، شانه از دست وی بیفتاد، گفت: تعس من کفر باللّه.
دختر فرعون گفت: هل لک من آله غیر ابی؟! جز از پدر من ترا خدایی هست؟! ماشطه گفت: الهی و آله ابیک و آله السّماوات و الارض و احد لا شریک له. دختر برخاست گریان پیش پدر شد. پدر مرو را گفت: چرا میگریی؟ گفت: ماشطه مرا گفت که: خدای من و خدای پدر تو و خدای هفت آسمان و زمین یکی است، یگانه و یکتا که او را شریک و انباز نیست. فرعون مرو را بخواند و او را بعذاب خویش بیم داد، گفت: اگر از این گفتار و این دین که داری برنگردی و بخدایی من اقرار ندهی ترا بمیخ بند هلاک کنم. ماشطه با وی همان گفت که با دختر گفت و از توحید اللَّه برنگشت.
فرعون بفرمود تا او را چهار میخ کردند و او را بمیخها در زمین دوختند و مار و کژدم فرا سینه وی گذاشتند. فرعون گفت: ترا دو ماه در این عذاب فرو گذارم، اگر از دین خویش بازنگردی. گفت: من از توحید و از دین حقّ بازنگردم و اگر هفتاد ماه مرا در این عذاب داری! ماشطه دو دختر داشت: یکی خرد که شیر همیخورد و یکی بزرگ بزنی رسیده. آن بزرگ را بیاوردند و سر وی بر سینه مادر بریدند و مادر از این برنگشت. آن طفل رضیع را بیاوردند. مادر چون آن طفله دید بگریست و جزع کرد. ربّ العالمین آن طفله را زبان فصیح دید تا گفت: یا امّاه لا تجزعی فانّ اللَّه قد بنی لک بیتا فی الجنّة! اصبری فانّک تفیضین الی رحمة اللَّه عزّ و جلّ و کرامته. ای مادر صبر کن، جزع مکن! اینک برحمت و کرامت اللَّه میروی و ببهشت جاودان. پس او را هلاک کرد و اللَّه تعالی او را بجوار رحمت خویش برد و فرعون کس بطلب شوهر وی فرستاد، خربیل، و او را نیافتند. پس فرعون را گفتند که: خربیل در فلان جایگه بر فلان کوه گریخته. فرعون دو مرد فرستاد بآن جایگه، خربیل را دیدند در نماز ایستاده سه صف از وحوش بیابان بر متابعت وی ایستاده، ایشان هر دو بازگشتند و خربیل دعا کرد باللّه گفت: اللّهم انّک تعلم انّی کتمت ایمانی مائة سنة و لم یظهر علیّ احد، فایّما هذین الرّجلین کتم علیّ فاهده الی دینک و اعطه من الدّنیا سؤله و ایّما هذین الرّجلین اظهر علی فعجّل عقوبته فی الدّنیا و اجعل مصیره فی الآخرة الی النّار. گفت: خداوندا خود میدانی که صد سال ایمان پنهان داشتم و هیچ دشمن بر من ظفر نیافت و حال من بر کس آشکارا نگشت. خداوندا ازین دو مرد آن یکی که کار و حال من بر من بپوشد او را راه نمای بدین خویش و ایمان کرامت کن و از دنیا آنچه خواهد مرادش حاصل کن، و از این دو مردان یکی که حال من ظاهر کند و دشمن را بر کار من اطّلاع دهد، در دنیا او را بعقوبت شتابان و در عقبی او را بآتش رسان. ایشان هر دو بازگشتند، دعای خربیل در یکی رسید ایمان آورد و مسلمان پاک دین گشت و با پیش فرعون نشد و آن دیگر بر فرعون شد و قصّه خربیل بآشکارا گفت علی رؤس الملأ. فرعون گفت: با تو هیچکس بود که بآنچه تو میگویی گواهی دهد گفت: فلان کس با من بود، و همان گوید که من گفتم. آن مرد را بیاوردند و فرعون از وی پرسید که: آنچه این مرد میگوید راست است؟ او جواب داد که: لا ما رأیت ممّا قال شیئا: از آنچه او میگوید خبر ندارم و هیچ ندیدم. فرعون بفرمود تا آن مرد بدگوی را بردار کردند و آن دیگر را بنواخت و عطا داد. پس خبر به آسیه رسید که فرعون ماشطه را بمیخ بند هلاک کرد. آسیه گفت: این دین اسلام تا کی پنهان دارم و بر ناشایست دیدن چند صبر کنم؟! با فرعون گفت: انت شرّ الخلق و اخبثه عمدت الیّ الماشطة فقتلتها ای فرعون بترین آفریدگان تویی، خبیثترین عالمیان تویی که آن ماشطه را چنان بعذاب بکشتی. فرعون گفت: مگر آن جنون که ماشطه را گرفت ترا نیز گرفت؟! گفت: من دیوانه نهام و مرا جنون نگرفته من همیگویم که: خدای من و خدای تو، خداوند هفت آسمان و هفت زمین است آن یگانه یکتای بیشریک و بیانباز.
فرعون او را نیز بمیخ بند درکشید، هم چنان که با ماشطه کرد، و آسیا سنگی عظیم بر سینه وی فرو گذاشت. ربّ العزّة آن ساعت در بهشت بر وی گشاد و ناز و نعیم بهشت فرا پیش چشم وی داشت تا آن عذاب بر وی آسان گشت و گفت: «رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ». قوله: الَّذِینَ طَغَوْا فِی الْبِلادِ ای کفروا و جاوزوا قدرهم و توثبوا علی اللَّه عزّ و جلّ و نصبوا له الحرب و همّت برسله لیأخذوهم.
فَأَکْثَرُوا فِیهَا الْفَسادَ بالکفر و القتل و النّهب و منع النّاس عن عبادة اللَّه و طالت اعمارهم و ساءت اعمالهم بارض الیمن و ثمود بارض الشّام و نمرود بالسّواد و قبط بمصر.
فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذابٍ ای ارسل من فوق عذابا سطا بهم فدمّرهم.
قال الزّجاج: جعل سوطه الّذی ضربهم به العذاب.
إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ قال مقاتل: ممرّ النّاس علیه لا یفوته احد و یؤخذ کلّا بما یفعله. و فی التّفسیر انّ الصّراط سبع قناطر ثلاث صعود و ثلاث هبوط، و السّابعة وسطها فی اعلی الصّراط علی القنطرة الاولی الامانة الّتی لا یجاوزها الّا من اداها فی الدّنیا. و علی القنطرة الثّانیة الرّحم لا یجاوزها الّا من وصلها فی الدّنیا و اللَّه عزّ و جلّ علی القنطرة الاعلی ثانی رجلیه: «یقول: «و عزّتی لا یمرّ بی الیوم ظلم ظالم» و فی بعض الرّوایات انّ علی جسر جهنّم سبع قناطر یسأل العبد عن الشّهادة. فی اولاها فان اتی بها تامّة جاز الی الثّانیة، فیسأل عن الصّلاة فان جاء بها تامّة جاز الی الثّالثة، فیسأل عن الزّکاة فان جاء بها تامّة جاز الی الرّابعة، فیسأل عن الصّوم، فان جاء به تامّا جاز الی الخامسة، فیسأل عن الحجّ و فی السّادسة عن العمرة و فی السّابعة عن المظالم، فان خرج منها قیل له: «انطلق الی الجنّة».
فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ نزلت فی عتبة بن ربیعة، و قیل: فی امیة بن خلف الجمحی «ابْتَلاهُ» ای امتحنه «ربه» بالنّعمة «فَأَکْرَمَهُ» بالمال «وَ نَعَّمَهُ» بما وسّع علیه «رزقه» «فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ» ای فضّلنی بما اعطانی یری الاکرام فی کثرة الحظّ من الدّنیا هذا کقوله: «لیقولنّ هذا لی».
وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ بالفقر «فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ» ای ضیّق «علیه» و قیل: جعله علی مقدار البلغة و الکفایة «فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَنِ» ای اذلّنی، بالفقر یری الهوان و المذلّة فی قلّة الحظّ منها، فردّ اللَّه علی من ظنّ انّ سعة الرّزق اکراما و انّ الفقر اهانة فقال: «کلّا» ای لیس الاکرام و الاهانة فی کثرة المال و قلّته. و انّما الاکرام و الاهانة فی الطّاعة و المعصیة. و قیل معنی: «کلّا» هاهنا ای لم یکن ینبغی ان یکون الحمد علی نعمه دون فقره، بل ینبغی ان یکون حمده علی الحالین جمیعا. قرأ ابو جعفر و ابن عامر: «فقدّر» بتشدید الدّال و الآخرون بالتّخفیف و هما لغتان. و قرأ نافع و ابن کثیر و ابو عمرو و یعقوب اکرمنی و أهاننی بإثبات الیاء فی الوصل و یقف ابن کثیر و یعقوب بالیاء و الآخرون یحذفونها وقفا و وصلا. قوله: بَلْ لا تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ قرأ اهل البصرة: «یکرمون» و «یحضّون» و «یأکلون» و «یحبّون» بالیاء فیهنّ و قرأ الآخرون: بالتّاء لا تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ ای «لا» تحسنون الیه، و قیل: «لا» تعطونه حقّه. قال مقاتل: کان قدامة بن مظعون یتیما فی حجر امیّة بن خلف فکان یدفعه عن حقّه فنزل فیه: لا تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ.
وَ لا تَحَاضُّونَ عَلی طَعامِ الْمِسْکِینِ ای لا یأتونه و لا یأمرون به، و تقدیره: «علی» اطعام «طعام المسکین». و قیل: وقع الطّعام موقع الاطعام کالنّبات موقع الانبات. و قرأ ابو جعفر و حمزة و الکسائی و عاصم «تحاضّون» بفتح الحاء و الف بعدها ای «لا» یحضّ بعضکم بعضا علیه.
وَ تَأْکُلُونَ التُّراثَ ای میراث الیتامی و اموالهم «أَکْلًا لَمًّا» ای شدیدا بالغلبة و هو ان یأکل نصیبه و نصیب غیره و ذلک انّهم کانوا لا یورثون النّساء و الصّبیان و یأکلون نصیبهم. و قال «ابن زید» الاکل اللمّ الّذی یأکل کلّ شیء یجده لا یسأل عنه احلال ام حرام؟ و یأکل الّذی له و لغیره. و قیل: «أَکْلًا لَمًّا» ای جمعا. یقال: لممت ما علی الخوان المّه اذا جمعته فاکلته اجمع.
وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا ای کثیرا مفرطا فیه. یقال: جمّ الماء فی الحوض اذا اجتمع فیه و کثر.
«کلّا» ای ما ینبغی ان یکون الامر هکذا. و قال مقاتل: ای لا یعقلون ما امروا به فی الیتیم و فی المسکین. ثمّ اخبر عن تلهّفهم علی ما سلف منهم حین لا ینفعهم فقال عزّ من قائل: إِذا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا مرّة بعد مرّة و کسر کلّ شیء علی ظهرها من جبل و بناء و شجر فلم یبق علی ظهرها شیء. قال الزجاج: «دکّت» زلزلت. قوله: وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا هذا کقوله: «هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللَّهُ فِی ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ وَ الْمَلائِکَةُ صَفًّا صَفًّا» ای تصف الملائکة صفوفا کصفوف اهل الدّنیا. قیل: اهل کلّ سماء صفّ علی حدة فتکون سبعة صفوف. قوله: وَ جِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ قلل عبد اللَّه بن مسعود و مقاتل فی هذه الآیة: تقاد جهنّم بسبعین الف زمام کلّ زمام بید سبعین الف ملک، لها تغیظ و زفیر حتّی تنصب علی یسار العرش و روی فلا یراها ملک مقرّب و لا نبیّ مرسل الّا جثا لرکبته یقول: نفسی نفسی، و نبیّنا (ص) یقول: امّتی امّتی.
«یومئذ» یعنی: یوم یجاء «بجهنّم» «یَتَذَکَّرُ الْإِنْسانُ» ای یتذکّر ما اخبر به فی الدّنیا فیتّعظ وَ أَنَّی لَهُ الذِّکْری ای «انّی» ینفع ذلک و من این له التّوبة. قال الزجاج: یظهر التّوبة و من این له التّوبة و لیس بدار التّکلیف.
یَقُولُ یا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیاتِی ای «قدّمت» من الاعمال الصّالحة «لحیوتی» بعد موتی.
فَیَوْمَئِذٍ لا یُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ قرأ الکسائی و یعقوب: «لا یُعَذِّبُ» و «لا یُوثِقُ» بفتح الذّال و الثّاء علی معنی «لا یعذب» «احد» فی الدّنیا کما «یعذب» هو فی الآخرة.
«وَ لا یُوثِقُ» مثل وثاق اللَّه «احد» «یومئذ». و قیل: هو رجل بعینه و هو امیة بن خلف، یعنی: «لا یعذب» کعذاب هذا الکافر «احد» «و لا یوثق» کوثاقه «احد»، فعلی هذه القراءة الهاء الاولی و الثّانیة راجعتان الی الانسان. و قرأ الآخرون بکسر الذّال و الثّاء، و معناه: «لا» «احد» فی الدّنیا «یعذب» مثل ما «یعذب» اللَّه ذلک الیوم و «لا» «احد» فی الدّنیا «یوثق» مثل «وَثاقَهُ» للکافر ذلک الیوم و یجوز ان یکون معناه: «لا یُعَذِّبُ» عذاب اللَّه «احد» ای «لا» یتولّی «عَذابَهُ» غیره فهو الّذی یتولّی تعذیب الکفّار و توثیقهم بنفسه من غیر ان یکلهما الی غیره، فیکون فیه زیادة فی التّهویل. و یجوز ان یکون ذلک فی بعض اوقاتهم و علی هذه القراءة الهاء الاولی و الثّانیة راجعتان الی اللَّه. و یروی انّ ابا عمرو رجع فی آخر عمره الی قراءة من قرأ بفتح الذّال و الثّاء. و قیل: هی قراءة النّبیّ (ص). قوله: یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ای المطمئنّة باللّه و بالایمان من قوله: الَّذِینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ. و قیل: اطمأنّت بالبشری من الملائکة، من قوله: وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ. و قیل: اطمأنّت اذا اوتیت کتابها بیمینها. قال الحسن: «النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ» المؤمنة الموقنة، الرّاضیة بقضاء اللَّه، الآمنة من عذاب اللَّه. و قیل: القلب السّاکن بسکینة الیقین لا یخالجه شکّ. یقال: نزلت فی حمزة بن عبد المطّلب و اختلفوا فی وقت هذه المقالة فقال قوم: یقال لها ذلک عند الموت، فیقال لها:
ارْجِعِی إِلی اللَّه «راضیة» بما اعطیت من الثّواب «مرضیّة» عنک ای اللَّه عنک راض. و قال الحسن: اذا اراد اللَّه قبضها اطمأنّت الی اللَّه و رضیت عن اللَّه و رضی اللَّه عنها. و قال عبد اللَّه بن عمرو: اذا توفّی العبد المؤمن، ارسل اللَّه عزّ و جلّ ملکین و ارسل الیه بتحفة من الجنّة، فیقال لها: اخرجی أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ اخرجی «الی» روح و ریحان و رب عنک راض فتخرج کاطیب ریح مسک وجده احد فی انفه و الملائکة علی ارجاء السّماء یقولون: قد جاء من الارض روح طیّبة و نسمة طیّبة فلا تمرّ بباب الّا فتح لها و لا یملک الّا صلّی علیها حتّی یؤتی بها الرّحمن فتسجد. ثمّ یقال لمیکائیل: «اذهب بهذه فاجعلها مع انفس المؤمنین» ثمّ یومر فیوسّع علیه قبره سبعین ذراعا عرضه و سبعین ذراعا طوله و ینبذ له فیه الرّیحان ان کان معه شیء من القرآن کفاه نوره و ان لم یکن جعل له نور مثل الشّمس فی قبره، و یکون مثله مثل العروس ینام فلا یوقظه الّا احبّ اهله الیه. و اذا توفّی الکافر ارسل اللَّه الیه ملکین و ارسل قطعة من بجاد أنتن و اخشن من کلّ خشن، فیقال: أَیَّتُهَا النَّفْسُ الخبیثة اخرجی «الی» جهنّم و عذاب الیم و ربّ علیک غضبان. و قال ابو صالح فی قوله: ارْجِعِی إِلی رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً. قال هذا عند خروجها من الدّنیا فاذا کان یوم القیامة، قیل: فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی و قال آخرون: انّما یقال لها ذلک عند البعث. قال ابن عباس: الخطاب لروح المؤمن یأمرها اللَّه بالرّجوع الی الجسد فیکون قوله: «إِلی رَبِّکِ» ای «الی» امر «ربک»، و قیل: «إِلی رَبِّکِ» ای «الی» بدن صاحبک فسمّی ذلک ربّا کما یقال: ربّ الدّار و ربّ الدّابّة.
فَادْخُلِی فِی عِبادِی ای مع «عِبادِی» «جَنَّتِی». و قیل: «فی» جملة «عبادی» الصّالحین مع الّذین انعم اللَّه علیهم من النّبیّین و الصّدّیقین و الشّهداء و الصّالحین. و قیل: فِی عِبادِی ای «فی» عبادتی و طاعتی فحذف التّاء کاقام الصّلاة.
و قال بعض اهل الاشارة: یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ الی الدّنیا «ارْجِعِی» الی اللَّه بترکها و الرّجوع الی اللَّه سلوک سبیل الآخرة. و فی بعض التّفاسیر انّ هذه الآیة نزلت فی خبیب بن عدی الّذی صلبه اهل مکة و جعلوا وجهه الی المدینة فقال:
اللّهم ان کان لی عندک خیر فحوّل وجهی نحو قبلتک، فحوّل اللَّه وجهه نحو القبلة من غیر ان یحوّله احد فلم یستطع احد ان یحوّله. و قیل: نزلت فی عثمان بن عفان بین انّه سیقتل شهیدا مظلوما. و قال سعید بن جبیر: مات ابن عباس بالطّائف فشهدت جنازته فجاء طائر لم یر علی خلقته فدخل نعشه ثمّ لم یر خارجا منه فلمّا دفن تلیت هذه الآیة علی شفیر القبر لا یری من تلاها.
یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلی رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی