میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۷- سورة النمل- مکیة » ۳ - النوبة الثالثة

قوله: وَ تَفَقَّدَ الطَّیْرَ فَقالَ ما لِیَ لا أَرَی الْهُدْهُدَ دلّت هذه الایة علی تیقّظ سلیمان فی مملکته و حسن قیامه و تکفله بامور امّته و رعیّته حیث لم یخف علیه غیبة طیر هو اصغر الطیور من حضوره ساعة واحدة. تنبیهی عظیم است این آیت مر ملوک جهان را بتیمار داشت رعیّت و شفقت بردن بر ایشان و باز جستن ضعیفان و رعایت مصالح ایشان: عمر خطاب همه شبها بسان عسس طواف کردی در کویهای مدینه اگر خللی دیدی تدارک کردی و ضعیفان را نیک باز جستی و مراعات کردی. طلحة بن عبید اللَّه گوید در شب تاریک عمر را دیدم که از مدینه بیرون میشد دیگر روز برخاستم بآن جانب رفتم او را از شب دیده بودم و بآن خرابه‌ای که عمر را دیده بودم درشدم پیر زنی را دیدم زمنه نابینا، چون پاره‌ای گوشت افتاده. گفتم: یا عجوز امیر المؤمنین دوش بتعهّد تو می‌آمد یا جایی دیگر می‌شد؟ گفت کدام امیر المؤمنین؟ گفتم: عمر خطاب.

آن پیر زن بگریست و بانگ برآورد و گفت: من این خجالت کجا برم که دویست روز است تا هر شبی کسی آید و مرا طعام دهد و آب دهد و جامه من بشوید و تا روز اینجا بایستد و مرا حراست کند تا چیزی مرا تباه نکند، گاه قرآن خواند و گاه گرید من می‌پنداشتم که از خویشان من یا از همسایگان من کسی است، خود ندانستم که امیر المؤمنین است. طلحه چون این بشنید دست بر روی خود میزد و با خود میگفت یا طلحه تتبّع کار عمر میکنی و گرد اسرار عمر میگردی. شرمت باد.

لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِیداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ فیه دلیل علی انّ العقوبة علی قدر الجرم و لا عبرة بصغر الجثة و عظمها.

آورده‌اند که چون هدهد باز آمد و عذر خویش بگفت که: أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ، سلیمان گفت: سَنَنْظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْکاذِبِینَ. آری بنگریم تا این عذر که می‌آری راست است یا دروغ، اگر دروغ است ترا عذابی سخت کنم. جبرئیل امین آمد آن ساعت از درگاه عزّت که: یا سلیمان مران مرغک ضعیف را تهدید میکنی که باش تا در کار تو بنگرم که راست می‌گویی یا دروغ؟ یا سلیمان از مرغی ضعیف بعذری ضعیف چرا بسنده نکنی و بدرخواست صدق از وی چه تهدید کنی؟ چرا از ما نیاموزی معاملت با بندگان؟ آن کافر بینی که در دریا نشیند در کشتی و باد کژ برآید و آن کشتی در تلاطم امواج افتد؟ کافران از غرق بترسند بت را بیندازند و بزبان عذر دروغ آرد، چون از دریا بیرون آید و از غرق خلاص یابد دیگر باره بت پرستد و بکفر خویش باز گردد. من بدروغ وی ننگرم و آن عذر دروغ وی بپذیرم و از غرق نجات دهم. یا عجب از کافر دروغ‌زن، عذر دروغ می‌پذیرم و بدروغ و خیانت او ننگرم، چگویی مرد مسلمان که عذر آرد بگناه خویش از سر صدق و ایمان خویش چون که عذرش نپذیرم. لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِیداً گفته‌اند که هدهد چون باز آمد ترسان و لرزان فرا پیش سلیمان شد، پر و بال از هم باز کرده و در زمین همی کشید بتواضع سلیمان سر وی بخود کشید گفت: این کنت لاعذّبنک عَذاباً شَدِیداً. هدهد گفت یا نبی اللَّه اذکر وقوفک بین یدی اللَّه عزّ و جل، یاد کن آن ساعت که در عرصات قیامت در آن انجمن کبری ترا بحضرت اللَّه برند و از تو سؤال کنند. آن سخن بر سلیمان تأثیر کرد و سخن با لطف گردانید گفته‌اند که با هدهد گفت: چگویی که پر و بالت بکنم و ترا بآفتاب گرم افکنم. هدهد گفت دانم که نکنی که این کار صیادانست نه پیغامبران. سلیمان گفت: گلوت ببرّم. گفت دانم که نکنی، که این کار قصّابان است نه پیغامبران. گفت ترا با ناجنس در قفس کنم. گفت. این هم نکنی که این کار ناجوانمردانه است و پیغامبران ناجوانمرد نباشند. سلیمان گفت: اکنون تو بگوی که با تو چکنم؟ گفت: عفو کنی و در گذاری و دانم که کنی، که عفو کار پیغامبران و کریمان است و این موافق آن خبر است که: فردای قیامت ربّ العزّة با قومی عاصیان موحّدان گوید: چه عذاب کنم شما را بآن جفاها و معصیتها که کردید در دنیا؟ ایشان گویند: بار خدایا عفو کنی و در گذاری که کرم تو سزای آن هست. امّا در طریق جوانمردان و سالکان راه حقیقت عذاب شدید آنست که حلاوت خدمت از بنده باز گیرد تا در خدمت الم و مشقّت بوی رسد. هر آن کس که بمعبود خود معرفت دارد خدمت و عبادت از میان جان کند و از حلاوت خدمت الم و مشقّت نیابد.

آن عزیزی در پیش درویشی صادق شد و آن درویش بیمار بود خواست که او را در آن بیماری تنبیهی کند گفت: لیس بصادق فی حبّه من لم یصبر علی بلائه. در محبت صادق نیست آن کس که در بلای وی صابر نیست. درویش صادق سر بر آورد و گفت: غلط کردی لیس بصادق فی حبّه من لم یتلذّذ ببلائه. در محبت صادق نیست آن کس کش با بلاء او خوش نیست قالوا و من العذاب الشدید ان یقطع عنه حسن التولّی لشأنه فیوکل الی حوله و نفسه.

و من ذلک ان یمتحن بالحرص فی الطلب ثم یحال بینه و بین مقصوده و مطلوبه. و من ذلک توهّم الحدثان و حسبانه من الخلق. و من ذلک الحاجة الی الاخسّة من الناس. و من ذلک ذلّ السؤال مع الغفلة عن شهود التقدیر. و من ذلک ضعف الیقین و قلّة الصبر.

إِنِّی وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ وَ أُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْ‌ءٍ وَ لَها عَرْشٌ عَظِیمٌ هدهد چون باز آمد و حدیث بلقیس با سلیمان گفت و آن مملکت آراسته و هر چه ملوک را در باید ساخته و پرداخته از خیل و حشم و عدّت و عدد و سیاست و هیبت و حشمت و مال و نعیم و عرش عظیم، سلیمان ان همه بشنید و هیچ در وی اثر نکرد و طمع در آن نبست باز چون حدیث دین کرد که: وَجَدْتُها وَ قَوْمَها یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ، سلیمان از جا برخاست و متغیّر گشت و از بهر دین اسلام و تعصّب ملّت حنیفی در خشم شد، گفت کاغذ و دوات بیارید تا نامه نویسم و او را بدین اسلام دعوت کنم، نامه نوشت که: إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. بلقیس چون آن نامه بخواند گفت: کتاب کریم لانّه مصدّر بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، بزرگوار نامه و کریم نامه‌ای که ابتداء آن بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ است، دل را انس و جان را پیغامست، از دوست یادگار و بر جان عاشقان سلام است دل را فتح و جان را فتوح است، اول شاهد بر مشاهده روح است، معرفت را راه و حقیقت را درگاه است، خائف را امان و راجی را ضمان است، طالب را شرف و عارف را خلف است.

نام تو شنید بنده دل داد بتو

چون دید رخ تو جان فرستاد بتو

اجماع است که این آیت تسمیت از قرآن است.

قال اللَّه تعالی: إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ این کلمات هم نظم آیتی است و هم بعضی از آیتی است و هم بعضی از او آیتی: امّا بعضی از آیتی اینست که در قصّه سلیمان گفت: إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، و کذلک قوله: بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها و بعضی ازو آیتی است و ذلک قوله فی سورة الفاتحة: الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. و بر سر سورتها نظم آیتی است: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. و این آیت بخلاف دیگر آیاتست از آنکه آیات قرآن هر آیتی یک بار وحی آمده است و این آیت صد و چهارده بار وحی آمده، هر حرفی از این آیت ظرفی است شراب رحیق را، و هر کلمه صدفی است درّ تحقیق را، هر نقطه‌ای ازو کوکبیست آسمان هدایت را و نجم رجمی‌ست مر اصحاب غوایت را، یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً.