میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة » ۱ - النوبة الثانیة

سورة الانبیاء مکّیست چهار هزار و هشتصد و نود حرفست و هزار و صد و شصت و هشت کلمتست، و صد و دوازده آیتست و درین سورة سه آیت منسوخست متصل یکدیگر: «إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ» تا آنجا که گفت: «وَ هُمْ فِیها لا یَسْمَعُونَ» و ناسخ آن سه آیتست متصل یکدیگر: «إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنی‌» تا آنجا که گفت: «الَّذِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ»

و روی ابیّ بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة اقترب للناس حسابهم، حسابه اللَّه حسابا یسیرا و صافحه و سلم علیه کل نبی ذکر اسمه فی القرآن».

و قال ابن مسعود: سورة بنی اسرائیل و الکهف و مریم و طه و الانبیاء من العتاق الاول و هن من تلادی.

قوله: «اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ» ای یوم حسابهم و هو یوم القیامة. کقوله: «اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ». مفسران گفتند ناس اینجا اهل مکه‌اند و منکران بعث، و روا باشد که بر عموم رانند و بدان جمله مردمان خواهند، یعنی قرب و دنا محاسبة اللَّه ایّاهم و مجازاته لهم علی اعمالهم و انّما قال ذلک لانّ ما هو آت قریب. می‌گوید نزدیک آمد وقت محاسبت بندگان و مجازات ایشان بر اعمال نیک و بد ایشان، یعنی قیامت آمدنیست و آمدنی آمده گیر و نزدیک شده گیر، و گفته‌اند معنی اقتراب آنست که آنچه مانده است از دنیا باضافت آنچه بگذشت کمست و اندک. مصطفی (ص) گفته: «اقتربت الساعة و لا یزداد الناس علی الدنیا الّا حرصا و لا تزداد منهم الّا بعدا.

همانست که رب العالمین گفت: «وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ» ای معرضون عن امر الآخرة و الاستعداد للحساب و الجزاء. این واو حالست، و معنی آنست که خلق از کار آخرت غافلند، همچون ناآگاهان روی از آن گردانیده و بساز و برگ آن نامشغول شده تا آن گه که ناگاه آید بایشان و ایشان را در غفلت گیرد، چنان که گفت: «بَلْ تَأْتِیهِمْ بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ». و اگر گوئیم آیت در شأن مشرکانست پس اعراض، اعراض از ایمانست، یعنی «وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ» عن الایمان و الهدی.

«ما یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ» ذکر اینجا قرآنست چنان که آنجا گفت: «وَ هذا ذِکْرٌ مُبارَکٌ أَنْزَلْناهُ»، و در سورة الزخرف گفت: «أَ فَنَضْرِبُ عَنْکُمُ الذِّکْرَ صَفْحاً» یعنی القرآن و لفظ محدث با تنزیل می‌شود نه با قرآن، که قرآن که فرو آمد نو بنو فرو آمد آیت پس از آیت و سورة پس از سورة بوقتهای مختلف، چنان که حاجت بود، و المعنی ما یحدث اللَّه من تنزیل شی‌ء من القرآن یذکرهم و یعظهم به، «إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ یَلْعَبُونَ» و مقاتل گفت یحدث اللَّه تعالی الامر بعد الامر، همانست که اللَّه گفت: «لَعَلَّ اللَّهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذلِکَ أَمْراً»، حرب بن اسماعیل الحنظلی گفت امام اهل سنت: قدیم من رب العزة محدث الی الارض. «إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ یَلْعَبُونَ» یعنی لا یستمعون الیه، استماع تدبر و تفکر و قبول و انقیاد، و انما یستمعون الیه استماع لهو و استهزاء. و گفته‌اند ذکر اینجا محمّد است صلّی اللَّه علیه و سلم. چنان که در سورة القلم گفت: «وَ یَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَ ما هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ» یعنی محمّد (ص). دلیل برین تأویل آنست که بر عقب گفت حکایت از کفار: «هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» و اگر مراد قرآن بودی کافران گفتندی: «هل هذا الا اساطیر الاولین». و باین قول محدث به ما ارسال شود.

یعنی ما یأتیهم من ذکر ربّهم محدث بالارسال الا استمعوه و هم یلعبون مستهزءون به.

«لاهِیَةً» نصب علی الحال، «قُلُوبُهُمْ» رفع لانّه فاعل، ای ساهیة غافلة قلوبهم، و قیل مشتغلة بالباطل عن الحق، و باللّهو عن الذکر، تقول هی عن الشی‌ء یلهی، اذا اشتغل عنه بغیره. قوله: «أَسَرُّوا النَّجْوَی» صفت آن مستمعانست که قرآن بلعب و استهزاء شنیدند، یعنی. و هم یلعبون و اسروا النجوی. آن گه بیان کرد که ایشان که‌اند گفت: «الَّذِینَ ظَلَمُوا» یعنی هم الّذین ظلموا. و روا باشد که الّذین در موضع نصب بود بر تقدیر، اعنی الّذین ظلموا. کسایی گفت، درین آیت تقدیم و تأخیر است یعنی و الذین ظلموا اسروا النجوی. و گفته‌اند، الّذین در موضع خفض است، لانّه نعت الناس فی اوّل السورة، تقدیره اقترب للناس الّذین ظلموا حسابهم.

قومی نحویان گفتند این در لغت بعض عرب سائغ است که فعل پیش اسم بجمع گوید اکلونی البراغیث. و علی هذا قوله. «ثُمَّ عَمُوا وَ صَمُّوا کَثِیرٌ مِنْهُمْ». قوله: «هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» این تفسیر نجوی است یعنی و اسرّوا النجوی، «هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» معنی آنست که کافران با یکدیگر براز میگفتند که این محمد بشری است همچون شما آدمی مانند گوشت و پوست، چه تخصیص است او را که دیگران را نیست که اتّباع وی باید کرد و سخن وی باید پذیرفت؟ «أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ» ای تقبلون سحره و انتم ترون انه رجل مثلکم. و قیل أ تقبلونه و انتم تعلمون انّه سحر؟ یعنی القرآن، و قیل أ تقبلونه و انتم عقلاء؟ او را می‌پذیرید و سحر وی می‌پسندید و شما عاقلان چشم دارید که می‌نگرید.

: «قالَ رَبِّی یَعْلَمُ الْقَوْلَ فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» رب العزة مصطفی (ص) را خبر داد از آنچه ایشان با یکدیگر پنهان می‌گفتند، آن گه گفت: ای محمد ایشان را جواب ده و بگوی خداوند من می‌داند هر چه در هفت آسمان و هفت زمین گویند پنهان یا آشکارا بر وی هیچ گفت پوشیده نه، آنچه با یکدیگر به راز گفتید میداند و آن گه صدق من و دروغ شما میداند. قرأ اهل الکوفة غیر ابی بکر: «قالَ رَبِّی» بالالف علی انه اخبار عن الرسول صلّی اللَّه علیه و سلّم بالقول، و القول مسند الی الرسول و هو بشر فی قوله تعالی: «هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ»، و قرأ الباقون: «قل ربّی» بغیر الالف، و الوجه انّه علی الامر للرسول (ص) بان یقول لهم انّ ربی یعلم القول، یعنی السر و النجوی.

قوله: «بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ» مبرّد گفت: بل در کلام عرب برد و وجه استعمال کنند: یکی آنست که از سخنی با سخنی گردد که دومی غلطی آید یا بر وی نسیانی رود، و این بر اللَّه تعالی روا نیست تعالی عن ذلک. دیگر وجه آنست که سخنی درست تمام بسر برد آن گاه ابتدا کند بسخنی دیگر، و این بر اللَّه تعالی جائز است و باین معنی رب العالمین گفت: «بَلْ عَجِبْتَ وَ یَسْخَرُونَ بَلْ قالُوا إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی‌ أُمَّةٍ بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ» حکایت از کافران می‌کند که در قرآن سخنهای مختلف بباطل می‌گویند و از بهر آن که سخن ایشان همه دروغست تناقض در آنست و صورت دروغ همین باشد که بر یک حالت و بر یک صفت بنایستد، یک بار گفتند سحر است: «أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ»، پس گفتند سحر نیست. اضغاث احلامست، ای اباطیل یراها النائم فی نومه لیس لها حقیقة. پس گفتند اضغاث و احلام نیست: «بَلِ افْتَراهُ» این محمد مفتریست، از بر خویش می‌نهد و اضافت باللّه تعالی می‌کند. پس این نیز نقض کردند گفتند: «بَلْ هُوَ شاعِرٌ» فرا نهاده و فریت نیست، که محمد شعر گوئیست، و الشعر معناه العلم، و انما سمّی شعرا لانّه خاص برأسه لاهله، لا یستطیعه غیرهم، یقال شعر بمعنی علم، و شعر اذا قال الشعر. آن گه گفتند اگر محمد بآنچه میگوید راست گویست «فَلْیَأْتِنا بِآیَةٍ» معجزه‌ای ظاهر نماید چنان که پیغامبران پیشین نمودند، چون ناقه صالح و عصا و ید بیضاء موسی و ابراء اکمه و ابرص و مرده زنده گردانیدن عیسی.

رب العالمین بجواب ایشان گفت: «ما آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْیَةٍ» ای اهل قریة اتتهم الآیات اهلکناها، حکمنا باهلاکهم، «أَ فَهُمْ یُؤْمِنُونَ» استفهام تبعید و انکار یعنی فلا تأتیهم اذ قضینا فی السابق ان لا نعذب امّة محمد بالاستیصال، بل الساعة موعدهم، و الساعة ادهی و امر. معنی آیت آنست که ای محمد مشرکان قریش اقتراح آیات می‌کنند و اگر آنچه می‌خواهند از آیات بایشان نماییم ایمان نیارند و نگروند، چنان که جای دیگر گفت: «أَنَّها إِذا جاءَتْ لا یُؤْمِنُونَ» و آن گه چون نگروند عذاب استیصال ایشان را واجب آید چنان که پیشینیان را واجب آمد، و ما عذاب این امت با قیامت افکنده‌ایم، و حکمی که در ازل کرده‌ایم نگردانیم. «ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ».

و گفته‌اند وجه احتجاج بر ایشان بآنکه پیشینیان بعد از ظهور آیات ایمان نیاورند آنست که اگر ظهور آیات سبب ایمان بندگان بودی، پیشینیان را بودی، چون پیشینیان را نبود پسینیان را هم نباشد، و اگر آیات سبب ایمان بودی قریش را آیات نمودیم، که ایشان را قرآن معجز فرستادیم فعجزوا ان یأتوا بسورة مثله، و انشقاق قمر نمودیم: «اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ» الی غیر ذلک من الآیات و المعجزات. «وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَکَ إِلَّا رِجالًا نُوحِی إِلَیْهِمْ». قرأ حفص عن عاصم نوحی بالنون و کسر الحاء علی لفظ التعظیم لموافقة ما تقدمه من قوله: «وَ ما أَرْسَلْنا». و قرأ الباقون یوحی بالیاء و فتح الحاء علی بناء الفعل لما لم یسم فاعله، و معلوم انّ الموحی هو اللَّه تعالی علی کل حال. این آیت جواب ایشانست که گفتند: «هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» علت ترک ایمان خویش بشریت مصطفی (ص) مینهادند که چرا بما بشری فرستادند همچون ما نه فریشته‌ای؟ رب العالمین بر ایشان حجت آورد که رسول پیشینیان هم بشر فرستادیم از بهر آنکه هر کسی با جنس خویش انس گیرد، و بطبع وی نزدیکتر بود، و از وی سخن بهتر فهم کند، و لانّ الانسان کنفس واحدة و لا یأنف الانسان من نفسه. آن گه گفت: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» ای اسئلوا کل من یقر برسول من اهل التوریة و الانجیل. «إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» ان الرسل بشر.

این خطاب با قریش است، می‌گوید از اهل دانش بپرسید ایشان که کتب خوانده‌اند و اخبار پیشینیان دانسته‌اند و برسل اقرار داده‌اند، اگر شما نمی‌دانید که پیغامبران بشر بوده‌اند. قال ابن زید: اراد بالذکر القرآن، یعنی فسئلوا المؤمنین العالمین من اهل القرآن، و هذا ما قال علی (ع) لمّا نزلت هذه الآیة نحن اهل الذکر یعنی المؤمنین.

و فی الخبر انما شفاء العیّ السؤال.

«وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً» اکثر ما یقال الجسد لما لیس فیه روح، قال اللَّه تعالی: «عِجْلًا جَسَداً» و الجسد واحد ینبئ عن جماعة ای ما جعلناهم ذوی اجساد. «لا یَأْکُلُونَ الطَّعامَ» و هذه جواب قولهم، ما لِهذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعامَ، و قولهم یَأْکُلُ مِمَّا تَأْکُلُونَ مِنْهُ، وَ یَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ. و قولهم: «إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ». فاعلموا ان الرسل اجمعین یأکلون الطعام و انهم یموتون و هو قوله: «وَ ما کانُوا خالِدِینَ» و هذا جواب قولهم: «نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ»، و المعنی، هم من جمیع الوجوه کسائر بنی آدم الا فی رتبة النبوة و شرف المنزلة.

«ثُمَّ صَدَقْناهُمُ الْوَعْدَ» ای صدقنا رسلنا الوعد الذی وعدناهم باهلاک من کذّبهم، «فَأَنْجَیْناهُمْ وَ مَنْ نَشاءُ» من المؤمنین، «وَ أَهْلَکْنَا الْمُسْرِفِینَ» ای المشرکین.

و النجاة علی وجهین: احدهما ان ینجی بعد الوقوع فی العذاب. و الثانی ان یمنع الوقوع فیه، و نجاة الانبیاء و المؤمنین من الوقوع فی العذاب.

«لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ» یا معشر قریش، «کِتاباً» یعنی القرآن، «فِیهِ ذِکْرُکُمْ» ای شرفکم، فان القرآن نزل بلغتهم، و فی ارضهم و علی رجل منهم، کقوله: «وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ» یعنی ان هذا القرآن شرف لک و لقومک، و قال تعالی: «بَلْ أَتَیْناهُمْ بِذِکْرِهِمْ» یعنی بشرفهم. و قیل معناه «فِیهِ ذِکْرُکُمْ» ای شرفکم، ان عملتم بما فیه. «أَ فَلا تَعْقِلُونَ» انّ فیه شرفکم ان تمسّکتم بما فیه، و قیل أ فلا تعقلون ما فضّلتکم به علی غیرکم.

«وَ کَمْ قَصَمْنا» کم فی موضع نصب بقصمنا، و معنی قصمنا اهلکنا و اذهبنا، یقال قصم اللَّه عمر الکافر ای اذهبه، و قیل القصم کسر الشی‌ء الصلب حتی یلین. و یقال للذاهبة قاصمة الظهر، «مِنْ قَرْیَةٍ کانَتْ ظالِمَةً»، یعنی من اهل قریة کانوا ظالمین.

«وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها» ای و حدثنا بعد اهلاکها، «قَوْماً آخَرِینَ» یقال انشأه فنشأ، و هو ناشئ و الجمع نشأ کخدم و حرس. «فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنا» ای ادرکوا بحواسهم عذابنا. یعنی اهل القریة المهلکة. «إِذا هُمْ مِنْها» ای من القریة، «یَرْکُضُونَ» ای یسرعون هاربین.

و یقول لهم الملائکة: «لا تَرْکُضُوا» ای لا تهربوا فان هربکم لا ینفعکم و سعیکم لا یغنیکم من القدر. «وَ ارْجِعُوا إِلی‌ ما أُتْرِفْتُمْ فِیهِ» ای الی تنعمکم الّذی لاجله عصیتم اللَّه فاحفظوه ان قدرتم علیه، هذا امر تبکیت علی ما کانوا یکذّبون به من العذاب، او تنبیه علی ان هربهم لا ینفعهم. «وَ مَساکِنِکُمْ لَعَلَّکُمْ تُسْئَلُونَ» یعنی تسئلون هل وجدتم ما وعد ربکم حقا. و قیل لعلکم تسئلون من دنیاکم شیئا. قالت الملائکة لهم هذا علی طریق الاستهزاء بهم کانّهم قیل لهم ارجعوا الی ما کنتم فیه من المال و النعمة لعلکم تسئلون فانکم اغنیاء تملکون المال. قال الحسن: لعلکم تسئلون معناه لکی تعذبوا فیها و یحکی عن العرب انهم یقولون قدّم الیّ فلانا لا سأله، یعنی لا عذبه. کلبی گفت: این در شأن قومی آمد از اهل حصورا دیهی از دیههای یمن، رب العزة بایشان پیغامبری فرستاد و ایشان آن پیغامبر را دروغ زن داشتند و بکشتند تا رب العزة بخت‌نصر را بر انگیخت و قصد قتل و استیصال ایشان کرد، ایشان از بخت‌نصر و قصد وی آگاهی یافتند، همه از دیه بیرون شدند گریزان و ترسان، اللَّه تعالی فریشتگان را فرستاد تا ایشان را بقهر باز گردانیدند با خانها و مسکنهای ایشان و فریشتگان می‌گفتند: «لا تَرْکُضُوا وَ ارْجِعُوا إِلی‌ ما أُتْرِفْتُمْ فِیهِ وَ مَساکِنِکُمْ» و بخت‌نصر در پی ایشان نشست تا همه را بکشت، مردان و زنان ایشان خرد و بزرگ، و چهار پای و مرغ ایشان تا در آن دیه ازیشان یک چشم نگرنده نماند و در آن حال منادی از هوا ندا میکرد: یا آل ثارات الانبیاء. یک قول آنست که ایشان خود گفتند با یکدیگر: لا تهربوا و ارجعوا الی منازلکم و اموالکم. «لَعَلَّکُمْ تُسْئَلُونَ» مالا و خراجا یرضی به بخت‌نصر فلا یتعرض للقتل و القتال.

«قالُوا یا وَیْلَنا» آن گه که اعتراف ایشان سود نداشت بگناه خویش معترف شدند و گفتند: «یا وَیْلَنا» ای هلکنا و وقعنا فی اشد البلاء. «إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ» اقرّوا علی انفسهم بظلمهم بالاشراک باللّه و قتل نبیّه. چون بأس و بطش حق بدیدند گفتند ای ویل بر ما گناه ما را بود. «فَما زالَتْ تِلْکَ دَعْواهُمْ» یعنی فما زالت دعویهم بالویل.

و الدعوی و الدعا واحد. همه آن ویل می‌خواندند بر خود که: «یا وَیْلَنا»، یعنی و قالوا للویل، تعال فهذا اوانک کقولهم یا عجبا، فیدعون العجب معناه یا عجب.

یقال فهذا اوانک، و کقولهم یا اسفا معناه یا اسف تعال و ربّما قلبوا یاء النداء واوا فقالوا وا اسفا، وا عجبا «حَتَّی جَعَلْناهُمْ حَصِیداً» محصودا بالسیف، مستأصلا بالعذاب «خامِدِینَ» میّتین حصدهم الموت حصدا قال الشاعر:

اذا الرجال ولدت اولادها

و اضطربت من کبر اعضادها.

و جعلت اسقامها تعتادها

فهی زروع قد دنا حصادها.

«وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبِینَ» عبثا و باطلا. اللعب یدعو الیه الجهل یروق اوّله و لا ثبات له. و انما خلقنا هما لتجازی المحسن و المسی‌ء و یستدل بهما علی وحدانیة اللَّه عز و جل و قدرته. و قیل ما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما، لیأکل الناس و یشربوا و یتمتعوا و یفعلوا ما یریدون ثم، یموتوا و لا یحشروا. و قیل ما خلقنا هما لنتخذ الزوجة و الولد و الشرکاء. ثم قال تعالی: «لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا» بحیث لا یطلع علیه احد لانّه نقص و ستره اولی، و قیل «لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا» یعنی من السماء من الحور العین فانهن اطهر و اطیب، لا من الارض، و هذا رد علی النصاری اذ جعلوا له مریم بزعمهم زوجة، و قیل اللهو الولد فی لغة حضرموت، فیکون ردا علی من قال عیسی ابنه، «لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا» کقوله: «لَاصْطَفی‌ مِمَّا یَخْلُقُ ما یَشاءُ» معنی آنست که ما آسمان و زمین که آفریدیم نه بدان آفریدیم تا جفت و فرزند و انباز گیریم، آن گه گفت اگر ما خواستیمی که جفت و فرزند گیریم از نزدیک خود گرفتیمی چنان که کس را بر ان اطلاع نبودی و از خلق خویش آن برگزیدیم که خود خواستیم «إِنْ کُنَّا فاعِلِینَ» اگر ما خواستیمی چنین کردیمی لکن نخواستیم و نکردیم و از جفت و فرزند و انباز پاکیم و منزه و مقدس، «تعالی اللَّه عن ذلک علوا کبیرا» و ان شئت. جعلت ان کلمة نفی، یعنی ما کنّا فاعلین، و قیل «لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا» ای عندنا بحیث لا یصل الیه علمکم. قال ابن بحر: لیس فی الایة ذکر الولد و الزوجة، انّما هی عطف علی الایة الاولی، ای لو کان اللعب یلیق بنا لاتخذنا منه ما یکون فی علمنا و قدرنا.

«بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْباطِلِ» نفی اللهو و اللعب بقوله بل. نه نه بازی کن نیستیم و فرزند گیر و جفت گیر و انباز گیر نه‌ایم. آن گه گفت نقذف بالحق علی الباطل یعنی بالاسلام علی الشرک و بالحجة علی الشبهة و بالوعظ علی المعاصی. و قیل الحق القرآن و و الباطل ابلیس، و التقدیر فی اللغة علی ذی الباطل، «فَیَدْمَغُهُ» فیکسره فیبلغ ام دماغه فلا یحیی و لا یبقی بعده، «فَإِذا هُوَ زاهِقٌ» ای هالک ذاهب و المعنی نرمی بالحق علی الباطل بالانبیاء و الکتب فیبطله حتی لا بقاله بعدها. «وَ لَکُمُ الْوَیْلُ» ای شدة العذاب «مِمَّا تَصِفُونَ» اللَّه به مما لا یلیق به من الصاحبة و الولد.