قوله: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکاً» الایة.
قال جعفر الصادق (ع) فی هذه الایة: لو عرفونی ما اعرضوا عنّی و من اعرض عنّی رددته الی الاقبال علی ما یلیق به من الاجناس و الالوان.
هر که او را شناسد در همه حال او را یاد کند و ز همه یادها جز یاد او اعراض کند، هر که او را داند پیوسته ذاکر او بود و بر اداء فرایض و نوافل مواظب بود، و قدم خود را بگذارد، حقوق او مطالب بود، و هر که در همه عمر یک طرفة العین روی از ذکر حق بگرداند و بذکر خلق آرد مخدّره معرفت روی از وی بپوشد که هرگز از آن جمال بهره نیابد. هذا لمن اعرض عن ذکره فی جمیع عمره طرفة عین فکیف حال من لم یقبل علی ذکر الحق فی جمیع عمره طرفة عین.
خطاب آمد از جبّار کاینات با آن مهتر عالم نقطه دایره حادثات که: ای سیّد من نپسندم که در دو کون اعتماد تو جز بر ما بود یا بر زبان تو جز ذکر ما و در دل تو جز مهر ما بود، همه را بر تو بیرون آریم و همه را خصمان تو کنیم تا در دو کون جز از مات یاد نیاید، اول خویشان و تبار و نزدیکان وی را بر وی بیرون آورد تا چون از نزدیکان جفا بیند بر دوران خود دل ننهد، میخواست جلّ جلاله تا روی دل وی از خلق بگرداند و سر وی از کل عالم باز بندد و بخود پیوندد، فانّ الاتّصال بالحق علی قدر الانفصال عن الخلق. واسطی گوید: هر که بدو نگرد بخود ننگرد، هر که یاد او کند یاد خود فراموش کند، یاد خود و یاد خلق تخم غمانست، یاد یاد حقّست دیگر همه تاوانست، اگر نه در ازل ترا یاد کردی ترا زهره یاد کرد او کی بودی، اگر نه این توقیع رفیع از حضرت عزّت روان گشتی که: «فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ» که یارستی ذکر وی بخواب اندر بدیدن یا نام وی بخاطر بگذرانیدن، خلقی بودند در مهامه حیرت و در ظلمات فکرت، همی لطف ربّانی و مدد یزدانی سفری کرد بعالم خاک، یتیم بو طالب درّ یتیم هر طالب گردانید، آن سیّد کونین چون در آمد سفره بیفکند و صلا آواز در داد، خواجگان قریش چون بو جهل و بو لهب و امثال ایشان اجابت نکردند، گفتند خواجگان و مهتران ننگ دارند که بدعوت گدایان حاضر آیند، آن صلا گفتن مهتر کونین در اقطار عالم طوافی کرد هر کجا سوختهای بود اجابت کرد، بلال حبشی صلای مهتر بشنید روی براه آورد، صهیب در روم بشنید، سرگردان در تک و پوی افتاد. سلمان از فارس عاشقوار روی بحضرت نهاد، چون در رسیدند بر سفره نشستند و آن دولت دست در هم زد و آفتاب سعادت در آسمان ارادت بکمال رسید، آن صنادید و گردنکشان در نگرستند بیدولتی خود در جنب دولت ایشان بدیدند، حسد بردند خواستند که ایشان را از آن سفره بر انگیزانند گفتند ای محمّد ایشان را بران تا ما با تو همسایگی کنیم، ما را عار میآید که با گدایان نشینیم. مهتر از غایت حرص که بر اسلام داشت خواست که آن کار پیش گیرد، از حضرت عزّت خطاب آمد که: گرد آزار دل سوختگان مگرد که کریمان را عادت نبود که گدایان را از سفره بر انگیزانند. «وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ» ای محمد این درویشان را مران که زندگانی ایشان بذکر ماست. وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا. و آن خواجگان را فرمان مبر که دل ایشان از ذکر ما خالیست.
درویشان را صفت اینست که: «یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً» عادتشان اینست که «یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ». سیرتشان اینست: «وَ یُؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ». حاصلشان اینست که «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ». باز خواجگان قریش را صفت اینست. «یُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَساداً» همتشان اینست که: «لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ» حاصلشان اینست، «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی» اینست «وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمی».
قوله: «وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ» الایة... هر کرا نواخت در ازل نواخت بفضل خود نه بطاعت او، هر کرا انداخت در ازل انداخت بعدل خود نه بمعصیت او، هر کرا قبول کرد از وی هیچ سرمایه نخواهد، و هر کرا رد کرد از وی هیچ سرمایه نپذیرد. باش تا فردا که فریشتگان سرمایههای خود بباد بر دهند که: ما عبدناک حقّ عبادتک. آدمیان خرمنهای طاعت خود آتش در زنند که: ما عرفناک حقّ معرفتک انبیاء و رسل از علم و دانش خویش پاک بیرون آیند که: لا عِلْمَ لَنا. تا بدانی حق جلّ جلاله هر چه راست کند از آن خود راست کند، هیچیز از کرد تو پیوند کرد او نشاید اگر روا بودی که طاعت پیوند رحمت وی آمدی در خدایی درست نبودی، و اگر روا بودی که معصیت تو پیوند عقوبت او آمدی ترازو برابر آمدی، اگر رحمت کرد بفضل خود کرد نه بطاعت تو، ور عقوبت کرد بعدل خود کرد نه بمعصیت تو.
«فَاصْبِرْ عَلی ما یَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ» جای دیگر گفت: «وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِما یَقُولُونَ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ» ای محمد ما میدانیم که دل تو بتنک میآید از گفتار ناسزایان و جهل بیحرمتان، تو صبر کن و دل خود را بحمد و ثنا و تسبیح ما تسلّی ده، هر گه ایشان قدم در کوی بیحرمتی نهند، تو قدم در حضرت نماز نه، تا راز نماز بار اذی ایشان از دل تو فرو نهد.
بامداد و شبانگاه و در اطراف روز همه وقت، در همه حال خواهم که حلقه در ما کوبی و در ذکر و ثناء ما باشی ای محمّد اگر مکیّان ترا ناسزا گویند، باک مدار که ما لوح مدح و ثناء تو بقلم لطف قدم مینویسیم، چون ایشان تخته هجو تو خواندن گیرند، تو سورة مدح و ثناء ما آغاز کن. «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ» ای محمّد سینهای که در وی سوز عشق ما بود، سری که در وی خمار شربت ذکر ما بود. دلی که حریق مهر و محبّت ما بود، جانی که غریق نظر لطف ما بود، تنی که پیوسته در ناز و راز ما بود، از کجا به اسماع گفت و گوی بیگانگان پردازد، یا جهل و بیهوده ایشان در وی چه اثر کند.
«وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ» الایة... این باز مرهمی دیگر است که بر دل درویشان مینهد، حقارت و مهانت دنیا فرا خلق نماید، و عیب و عوار آن آشکارا میکند و دوستان خود را از دیدن و دوست داشتن آن منع میکند، میگوید: «زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ» این دنیا شکوفهایست، تری و تازگی و زیبایی وی روزی چند بود، آن گه پژمرده شود و نیست گردد و فتنه وی در دل بماند.
چه داری مهر بی مهری کز و بیجان شد اسکندر
چه بازی عشق با یاری کزو بیملک شد دارا.
رجوع الاغنیاء الی الدنیا و رجوع الفقراء الی المولی، شتّان بین ذا و ذا. توانگران بهر چه شان پیش آید رجوع با دنیا کنند، درویشان بهمه حال دل با مولی دارند، ازینجا معلوم شود شرف درویشان بر توانگران.
جنید رحمة اللَّه علیه، درویشی را بر توانگری فضل نهادی، و ابن عطا بر خلاف وی توانگری را بر درویشی شرف نهادی، روزی میان ایشان مناظره رفت جنید حجّت آورد که رسول خدا میگوید: یدخل فقراء امتی الجنّة قبل اغنیائها بنصف یوم و ذلک خمس مائة عام.
گفت کسی که در بهشت شود فاضلتر از آن که پانصد سال در شمار بماند. ابن عطا گفت لا بل این فاضلتر که در شمار بماند از بهر آنکه آن کس که در بهشت است در لذت نعمتست و آن کس که در شمارست در لذت عتاب حقست، و با دوست سخن گفتن اگر چه در مقام عتاب بود وراء آنست که بغیر دوست مشغول شدن ورچه در مقام نعمت بود، زیرا که در بلاء دوست بودن خوشتر از آن که در نعمت دوست بی دوست بودن. جنید جواب داد که اگر توانگر را لذّت عتابست درویش را لذت اعتذار است. و ذلک فیما روی انس بن مالک عن النبی (ص) قال: «انّ اللَّه لیؤتی بالعبد الفقیر یوم القیامة فیستره من النّاس فی کنف منه ثم یعتذر الیه کما کان الرّجل یعتذر الی الرجل فی الدّنیا، فیقول عبدی و عزّتی و جلالی ما زویت عنک الدّنیا لهوانک علیّ و لکن لما اعددت لک من الکرامة و الفضیلة، اخرج یا عبدی الی هذه الصفوف فانظر من اطعمک و سقاک او کساک لا یرید بذلک الا وجهی فخذ بیده فهو لک و النّاس یومئذ قد ألجمهم العرق، فیخرج فیتخلل الصفوف و یتصفح وجوه النّاس، فازا رأی رجلا قد صنع به شیئا من ذلک اخذ بیده فیقال قد وهب له.»
جنید این خبر بدلیل آورد و گفت اگر با توانگر عتاب میکند از درویش عذر میخواهد، و لذت عذر وراء لذت عتابست، زیرا که عتاب با دوست و دشمن رود و عذر جز با دوستان نرود، این منع دنیا از درویشان نه از آنست که دنیا از ایشان دریغ است، لکن ایشان از دنیا دریغند، همت ایشان به از دنیا، مراد ایشان به از عقبی، مقصود ایشان دیدار مولی.
لقمان سرخسی را وقتی موی دراز گشته بود بر خاطر او بگذشت که کاشکی درمی بودی که بگرما به شدی و موی باز کردی هنوز این در خاطر تمام در نیاورده بود که یک صحرا همه زر دید، لقمان دیده فراز کرد و با خود گفت:
گر من سخنی بگفتم اندر مستی
اشتر بقطار ما چرا دربستی.
«وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها» بنده را آموخت میفرماید و بر اظهار عبودیت و ملازمت طاعت میدارد، و تا بنده شایسته و پسندیده نباشد او را بر درگاه خود بخدمت بندارد، و بحضرت راز در نماز او را راه ندهد، چه دولتست وراء آن که در روزی پنج بار، بار گیر بارگاه وصل بحکم فضل در دست رکابی لطف بکلبه عجز بنده فرستد، و این طغرای عزت بر منشور دولت او ثبت کند که: قسمت الصلاة بینی و بین عبدی نصفین الحدیث.
موسی کلیم را در وعده مناجات چهل روز در انتظار بداشت، چون نوبت باین امت رسید مائده انتظار برداشت، در شبانروزی پنج بار قدح مناجات بر دست ساقی لطف دمادم کرد که: «وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ» و این نه تفضیل اعم است بر انبیاء لکن من کان اضعف فالرب به الطف. رب الارباب کار ضعیفان چنان سازد که جمله اقویا از آن در تعجب آیند، صد هزار ملک مقرب در بحر رکوع و سجود غوص کردند و کس حدیث ایشان نکند و این گدای بینوا از خواب در آید و گوید آه که بیگاه شد، ربّ العالمین در مصحف مجد رقم اعزاز از بر کسوة راز وی کشد که: «تَتَجافی جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ» الایة.
«لا نَسْئَلُکَ رِزْقاً نَحْنُ نَرْزُقُکَ» هر که اعتقاد کرد که رازق بحقیقت خداوند است و رزق همه ازوست و اسباب بتقدیر اوست، نشان وی آن بود که بهمگی دل بر وی توکل کند و از اغیار تبتل کند، تا ربّ العزة کار وی میسازد و هر دمی بانواع کرامت او را مینوازد، مردی بنزدیک حاتم اصم آمد اصم آمد گفت بچه چیز روزگار میگذرانی که ضیاعی و عقاری نداری؟ حاتم گفت من خزانته. از خزانه حق میخورم. مرد گفت نان از آسمان بتو فرو اندازد؟ حاتم گفت لو لم تکن له الارض لکان یلقی علی الخبز من السماء. اگر زمین آن او نبودی نان از آسمان فرو انداختی.
فقال الرّجل، انتم تقولون بالکلام، فقال حاتم لانه لم ینزل من السّماء الا الکلام فقال الرّجل انا لا اقوی علی مجادلتک. فقال لان الباطل لا یقوی مع الحق. ای مسکین هیچ بیماری صعبتر از بیماری ضعف یقین نیست، یقین با حق درست کن و دست ترا. اسم یقین است، علم یقین است، و عین یقینست و حق یقینست و حقیقت حق یقینست، اسم یقین عوام راست، علم یقین خواص راست، عین یقین خاص الخاص راست، حق یقین انبیاء راست، حقیقت حق یقین مصطفی راست، مرد که مرد گردد بیقین گردد، یقین باید که بزبان رسد تا گوینده آید، بچشم رسد تا بیننده آید، بگوش رسد تا شنونده آید، بدست رسد تا گیرنده آید، بپای رسد تا رونده آید.
مصطفی (ص) گفت: عیسی (ع) بر روی آب برفت و گر یقینش زیادت بودی بر هوا برفتی. استاد ابو علی دقاق گفت این اشارت بخود کرد یعنی شب معراج ما که بر هوا میرفتیم از کمال یقین بود.
«قُلْ کُلٌّ مُتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا» الایة. ارباب التفرقة ینتظرون نوب الایام، کیف یقتضیه حکم الافلاک و ما الّذی یوجبه الطبائع و النجوم. و المسلمون ینتظرون ما یبدو من المقادیر فهم فی روح التوحید و الباقون فی ظلمات الشّرک.