قوله: «قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی» فرمان آمد از جبّار کائنات بموسی کلیم (ع) که یا موسی: «اذْهَبْ إِلی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغی» برو بر آن مرد طاغی شوخ گردنکش که بر معاصی دلیر گشته. چگویم خداوندا فرمان چیست؟ «فَقُلْ هَلْ لَکَ إِلی أَنْ تَزَکَّی» ای موسی هر چند که او کافروار بامامی زند تو او را که دعوت کنی، بلطف دعوت کن و برفق سخن گوی.
ای موسی تو رسول منی، فرستاده منی خلق من گیر، من رفیق و لطیفم، رفق و لطف دوست دارم، برفق با وی گو: «هَلْ لَکَ إِلی أَنْ تَزَکَّی» افتدت که با ما صلح کنی، مسلمان شوی و از راه جنگ و مخالفت بر خیزی، ای موسی با وی بگوی چهار صد سال در کفر بسر آوردی، اگر مسلمان شوی و ما را به یگانگی یاد کنی چهار صد سال دیگر عمرت دهم درین جهان بجوانی و تندرستی و شادی و پیروزی، و در آن جهان بهشت جاودانی و سعادت ابدی. با مصطفی (ص) همین گفت چون کفره قریش را دعوت میکرد او را برفق فرمود گفت: «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» ای محمّد با ایشان بلطف سخن گوی اگر با تو مجادلت کنند تو پاسخ ایشان بنیکویی کن بگو: «إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ» من شما را پند میدهم بیک چیز «أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنی وَ فُرادی» که خیزید خدای را یگانه و دو گانه، پس با خود بیندیشید و با یکدیگر باز گوئید من که رسول خدایم دیوانه و پوشیده خرد نیم، شما را بملک ابد و نعیم سرمد میخوانم. لطیفا سخنا که اینست ولی چه سود که بایسته نبودند در ازل، کار نه آن دارد که از کسی عمل آید و از کسی کسل، کار آن دارد که تا خود شایسته که آمد در ازل، تلخ را چه سود کش آب خوش در کنارست، و خار را چه حاصل از آن کش بوی گل در جوارست. یکی از بزرگان دین گفته اذا کان هذا رفقه مع الکفار فکیف رفقه بالابرار. فرعون که چندین سال میگفت «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی» با وی خطاب میکند بدین لطیفی، مؤمنی که هفتاد سال در سجود میگوید «سبحان ربی الاعلی» گویی که در گور با وی خود چه خطاب کند و بر وی چه نواخت نهد. موسی (ع) چون دل بر آن نهاد که بر فرعون شود از اللَّه تعالی تمکین خواست و تهیّه اسباب اداء رسالت، گفت: «رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی» از بهر موسی چنین گفت باز از بهر مصطفی (ص) گفت: «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ» باز مؤمنان امت را گفت: «فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ» موسی بخواست، پس از آنکه بخواست او را بداد مصطفی (ص) را ناخواسته بداد، امّا منّت بر وی نهاد، باز مؤمنان امّت را بیخواست و بیمنّت این نعمت در کنار نهاد، نه از آن که ایشان را بر پیغامبر فضلی و شرفی است لکن ضعیفانند و گناهکاران و مفلسان، و ضعیفان را بیشتر نوازند و عاصیان را بیشتر خوانند، نبینی پدری که فرزندان دارد و یکی از ایشان ناخلف بود، آن ناخلف را بیشتر خواند و به نگرد، پیوسته دلش با وی میگراید، و از حوادث روزگار بر وی میترسد، خدای را عزّ و جلّ بر روی زمین چندین صدّیقان و زاهدان و عارفانند و هر شب در سیک باز پسین که بخودی خود بندگان را تعهد کند همه عاصیان و مفلسان را خواند که: «هل من سائل هل من تائب هل من مستغفر؟» میگوید جلّ جلاله: نعم المولی انا، نیک خداوندی که منم، نیک یاری و مهربانی که منم، «ان عصیتنی سترتک و ان سألتنی أعطیتک و ان استغفرتنی غفرت لک و ان دعوتنی لبیتک و ان اعرضت عنّی نادیتک».
«رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی» نکته لطیف بشنو، گفت، اشْرَحْ لِی صَدْرِی، نگفت قلبی، از آنکه حرج و ضیق بصدر رسد بقلب نرسد، صدر دیگرست و قلب دیگر، صدر در خبرست و قلب در نظر، صدر در هیبت است و قلب در سرور مشاهدت، با دوام انس و لذّت نظر و حصول مشاهدت حرج و ضیق کجا در گنجد، موسی در مقام مناجات مست شراب شوق گشته بود، دریای مهر در باطن وی بموج آمده، همی ترسید که مناجات بسر آید و سخن بریده گردد همی در سخن و سؤال آویخته بود از پس هر سؤالی سؤالی دیگر میکرد، از «رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی» تا آنجا که: گفت: «وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی»، تا ربّ العزّة درد عشق و سوز عشق و شوق وی را این مرهم بر نهاد که: «قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسی» ای موسی هر چه خواستی دادم و هر چه خواهی میدهم. ربّ العزّة همین کرامت که با موسی کرد با امّت محمّد کرد گفت: «وَ آتاکُمْ مِنْ کُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ» ای محمّد امّت ترا گرامی کردم، که هر کرامت که با موسی کردم، و هر نواخت که بر وی نهادم، با امّت تو بقدر ایشان همان کردم، با موسی گفتم: «أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی»، با امّت تو گفتم: «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ» با موسی گفتم: «لا تَخَفْ إِنَّکَ مِنَ الْآمِنِینَ» با امّت تو گفتم: «أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ» با موسی گفتم: «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا»، با امّت تو گفتم: «و اسجد و اقترب و نحن اقرب»، با موسی گفتم. «أُجِیبَتْ دَعْوَتُکُما» با امّت تو گفتم: «فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ» با موسی گفتم: «لا تَخافا إِنَّنِی مَعَکُما»، با امّت تو گفتم: «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا»، موسی را گفتم: «وَ أَنْجَیْنا مُوسی وَ مَنْ مَعَهُ»، امّت ترا گفتم: «وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ»، موسی با ما گفت: «وَ عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضی»، با امّت تو گفتم: «لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ».
قوله: «وَ فَتَنَّاکَ فُتُوناً» ای طبخناک بالبلاء طبخا حتّی صرت صافیا نقیّا فاستخلصناک لنا حتّی لا تکون لغیرنا. ای موسی ترا در کوره بلا بردیم و باخلاص نهادیم، تا در دلت جز مهر ما و بر زبانت جز ذکر ما نماند، آن بلاها و فتنها که بر سر وی نشست چه بود، اوّل که وی را زادند متواری زادند در خانه تاریک بیچراغ، بینوا، و بیکام، مادر را نمیبایست که پسر بود از بیم فرعون که پسران را میکشت، او را در تابوت کرد و بدریا افکند، منزل اولش دریا بود دشمن او را برگرفت چون چشم باز کرد شمشیر و نطع دید، منزل اوّل دریا، منزل دوم شمشیر و نطع و دیدار دشمن، منزل سوم بیم از قبطیان که ازیشان یکی را کشته بود، وانگه بگریخته بپس وا نگران، دل آشفته و جان حیران، پای برهنه و شکم گرسنه، هیچ ندانست که کجا میرود تا رسید بمدین، بمزدوری شعیب و شبانی، از سر سور و حسرت بر توالی محنت گفت:
بهر کویی مرا تا کی دوانی
زهر زهری مرا تا کی چشانی
برود اندازی اوّل تو رهی را
پس آن گه بربر دشمن نشانی
و زان پس افکنی او را بغربت
بمزدوری شعیب و بشبانی
شبانی را کجا آن قدر باشد
که تو بی واسطه وی را بخوانی
پس او را اوری بر طور سینا
هزاران تو سخن با وی برانی
و گر گوید زتو دیدار خواهم
جواب آید که موسی لن ترانی
او را چنین در بلاء لطف آمیغ میداشت، و بزخم شفقت آمیز میپیراست، و بانواع بلیّات میشست، آن همه از چه بود، از آن کش خود را میبایست، همانست که گفت: «وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی» ای موسی نه در میبایستی کم میبایستی ترا بگزیدم، نه ترا بلکه خویشتن را. از آن بود که سر برادر گرفت و او را بقهر بخود کشید و ازو نگفت چرا کردی، بیک مشت چشم عزرائیل بر افکند، نگفت چرا کردی، الواح توریة بر زمین زد نگفت چرا زدی، آری در پرده دوستی کارها رود که آن همه بیرون از پرده دوستی تاوان بود، و در پناه دوستی محتمل بود. شعر:
و اذا الحبیب اتی بذنب واحد
جاءت محاسنه بالف شفیع
قوله: «فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً» الایة... عن وهب بن منبه. قال: لما بعث اللَّه موسی (ع) الی فرعون قال له و اسمع کلامی و احفظ وصیّتی و ارع عهدی، فانی قد وقفتک الیوم منّی موقفا لا ینبغی لبشر بعدک ان یقوم مقامک منّی ادنیتک و قرّبتک حتّی سمعت کلامی و کنت باقرب الامکنة منّی فانطلق برسالتی فانک بعینی و سمعی و انّ معک نصری و انّی قد البستک جبّة من سلطانی، تستکمل بها القوة فی امری، فانت جند عظیم من جندی بعثتک الی خلق ضعیف من خلقی، بطر نعمتی و امن مکری و انکر ربوبیتی و عبد دونی و زعم انّه لا یعرفنی و انّی اقسم بعزّتی لو لا الحجة و العذر الّذی وضعته بینی و بین خلقی لبطشت به بطشة جبّار یغضب لغضبه السماء و الارض و الجبال و البحار فان اذنت للسّماء حصبته، و ان اذنت للارض ابتلعته و ان اذنت للجبال دمّرته، و ان اذنت للحبار غرّقته، و لکنّه هان علیّ و سقط من عینی و وسعه حلمی و استغنیت بما عندی و حقّ لی انا الغنیّ لا غنی غیری، فبلغه رسالتی و ادعه الی عبادتی و توحیدی، و حذّره نقمتی و بأسی، و اخبره انه لا یقوم شیء لغضبی و ذکّره إیای و قل له فیما بین ذلک «قَوْلًا لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشی» و اخبر انّی الی العفو و المغفرة اسرع الی الغضب و العقوبة و لا یروعنک ما البسته من لباس الدنیا، فان ناصیته بیدی لیس یطرف و لا ینطق و لا یتنفس الّا بعلمی و اذنی، و قال له اجب ربّک فانّه واسع المغفرة امهلک اربع مائة سنة و فی کلّها کنت تبارزه بالمحاربة و هو یمطر علیک السّماء و ینبت لک الارض و یلبسک العافیة لا تسقم و لا تهرم و لم تفتقر و لم تغلب و لو شاء ان یخلعک من ذلک او یسلبکه فعل، و لکنّه ذو أناة و ذو حلم عظیم.