میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۸- سورة الکهف- مکیة » ۳ - النوبة الثالثة

قوله تعالی: «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْ‌ءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً، إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ» من عرف اللَّه سقط اختیاره عند مشیّته و اندرج احکامه فی شهوده لحکم ربّه، هر که قدم در کوی معرفت اللَّه تعالی نهاد و بدانست که خلق همه اسیر قدرت اواند در حبس مشیّت و بر ممر قضا و قدر، او نیز اختیار نکند و خود را کار نسازد و حکم نکند و کار خود بکلیت با مشیّت اللَّه تعالی افکند وانگه تکلّف خویش در آنچ اللَّه تعالی ساخته نیامیزد و چنانک حکم اللَّه تعالی بر وی می‌گردد بی معارضه با آن می‌سازد، و بزبان حال گوید: الهی این بوده و هست و بودنی، من بقدر تو نادانم و سزای ترا ناتوانم، در بیچارگی خود گردانم، روز بروز بر زیانم، چون منی چون بود چنانم، از نگرستن در تاریکی بفغانم، که خود بر هیچ چیز هستماندنم ندانم، چشم بر روزی دارم که تو مانی و من نمانم، چون من کیست گر آن روز ببینم، ور ببینم، بجان فدای آنم.

... «وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیتَ» قیل اذا نسیت نفسک فاذکر ربّک و اذا نسیت الخلق فاذکر الخالق میگوید چون هواء نفس زیر پای آوردی و جاه خلق از دل بیرون کردی، ما را یاد کن و باین یاد پاک جان خود را شاد کن، هوای نفس بت است و جاه خلق زنّار، تا از بت بیزار نگردی موحد نشوی و تا زنار نگشایی مسلمان نباشی.

عابدی بود نام وی ابو بکر اشتنجی، جاهی عظیم داشت، ترسید که آن جاه او را هلاک کند، برخاست بسفری بیرون شد در ماه رمضان، و روزه گشاد بحکم شریعت، آن گه از سفر باز آمد مفطر و خلق را از عذر وی خبر نه، و اندر شهر طعام همی‌خورد، تا خلق بر وی گرد آمدند و او را قفا می‌زدند که بی دین است، یکی از محقّقان راه گفت آن ساعت که او را قفا همی‌زدند، نزدیک او شدم تا چه گوید، با خویشتن همی‌گفت: ای نفس خلق پرستی نه و بجاه خلق مغرور گردی نه، چگونه آوردمت تا خدای پرستی، نه خلق.

«وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیتَ» قال الجنید حقیقة الذکر الفناء بالمذکور عن الذّکر، لذلک قال اللَّه تعالی: «وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیتَ» ای اذا نسیت الذّکر یکون المذکور صفتک، ذکر نه همه آنست که تو باختیار خویش از روی تکلّف لب جنبانی، آن خود تذکر است و تذکر تصنّع است، ذکر حقیقی آنست که زبان همه دل شود و دل همه سرّ گردد و سرّ عین مشاهدت شود، اصول تفرقت منقطع گردد، کمال جمعیّت در عالم معیّت ازین مقام پدید آمد: اذا صحّ التجلّی فاللّسان و القلب و السرّ واحد، ذکر در سرّ مذکور شود و جان در سرّ نور خبر عیان گردد و عیان از بیان دور. ای حجّت را یاد و انس را یادگار که حاضری این یاد مرا چه بکار، لطیفا دستوری ده تا بیاد تو بر آرم یک دم، دوست خوانندگان انبوه‌اند، و الاولی هو الاقدم. ای برون آرنده شیر خالص از میان فرث و دم، بفضل خویش ما را دست گیر مگذار ما را وانشان حوّا و آدم.

«وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ» الآیة... قال و اصبر نفسک و لم یقل قلبک لانّ قلبه کان مع الحقّ امره بصحبة الفقراء جهرا بجهر و استخلص قلبه لنفسه سرّا بسرّ، ای محمد بنفس با درویشان باش که دل در قبضه صفت است با صحبت ایشان نپردازد و محبت اغیار در آن نگنجد، ازینجا گفت مصطفی (ص): لو کنت متّخذا خلیلا لاتّخذت أبا بکر خلیلا و لکنّ صاحبکم خلیل الرّحمن

اگر من دل بکسی دادمی یا مهر دل بر کسی نهادمی آن کس ابو بکر بودی که منزل حقیقت جای قدم صدق ابو بکر است، متابعت ما فرض عین خود و حلقه انقیاد شرع در گوش فرمان کرده و من او را بجای سمع و بصر نشانده، لکن دل بدست ما نیست و ما را در آن تصرّف نیست و مهر اغیار را در آن مدخل نیست، «یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ» وقت دعا و ذکر معیّن کرد: بامداد و شبانگاه، چون بارادت رسید بر معنی حال گفت بر دوام، «یُرِیدُونَ وَجْهَهُ»

ای مریدین وجهه، پیوسته و همیشه او را خواهند پای بدو گیتی فرا نهاده، و از خلق آزاد گشته، و از خود باز رسته. ای محمد ایشان که باین صفت‌اند: «لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ» ایشان دل از ما بنگردانیدند، تو چشم از ایشان بمگردان جعلنا نظرک الیوم الیهم ذریعة لهم الینا و خلفا ممّا یفوتهم الیوم من نظرهم الینا فلا تقطع الیوم عنهم نظرک فانا لا نمنع غدا نظرهم عنّا.

ای محمد ثمره ارادت ایشان امروز صحبت و مرافقت و نظر تو و فردا زلفت و قربت و وصلت ما، اینست که ربّ العالمین گفت: «أُولئِکَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ» اولئک هم اصحاب الجنّة فی رغد العیش و سعادة الجدّ و کمال الرّند یلبسون حلل الوصلة و یتوّجون بتیجان القربة و یحلّون بحلّی المباسطه یتّکئون علی ارائک الرّوح یشمّون ریاح الانس یقیمون فی حجال الزّلفة یسقون شراب المحبّة یأخذون بید الرّأفة ما یتحفّهم الحق من غیر واسطة یسقیهم شرابا طهورا یطهّر قلوبهم عن محبة کلّ مخلوق نعم الثّواب ثوابهم و نعمت الدّار دارهم و نعم الجار جارهم و نعم الرّبّ ربّهم.