قوله تعالی: فَلَعَلَّکَ تارِکٌ بَعْضَ ما یُوحی إِلَیْکَ... الآیة. فرمان آمد از درگاه.
احدیّت و جناب صمدیّت بمهتر کائنات، و سیّد سادات، شمس هدایت، و کیمیای دولت، سهیل سعادت، و بحر طهارت، که ما ترا بخلق فرستادیم تا طبیب دلهای اندوهگنان باشی، مرهم درد سوختگان، و آسایش جان مؤمنان باشی، این نامه ما بر ایشان خوانی، و آن لهیب آتش عشق ایشان و سوز دل ایشان در آرزوی دیدار ما امروز بر بنشانی، و فردا را وعده وصال و دیدار دهی، پس بدانکه تنی چند ازین مهجوران عدل ما، و رنجوران داغ قطیعت ما، شنیدن آن مینخواهند که ذوق آن نمیدانند، و حوصله آن ندارند، و آن گه از تو ترک آن میدرخواهند آن را میبگذاری، و بر امید صلاح و ایمان ایشان مراد ایشان میجویی، مکن ای محمد، مراد ایشان مجوی، و دل در ایشان مبند، که ما ایشان را در ازل براندیم، و داغ حرمان و خذلان بر ایشان نهادیم.
ای سید ایشان ترا دشمنان و بد خواهانند اگر سخنی بطعن گویند یا تعنّتی جویند دل خویش بتنگ میار، و اگر ایمان نیارند غم مخور، ایشان خبیثاند و حضرت عزّت ما پاک است جز پاکان را بخود راه ندهد «ان اللَّه تعالی طیب لا یقبل الا الطیب» هر که نه آن ما است اگر چه عین طهارت است او را پلید دان چه آدمی و چه سگ. یقول اللَّه عزّ و جلّ: إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ و هر که آن ما است اگر چه عین نجاست است او را پاک شمر چه آدمی و چه سگ. یقول اللَّه تعالی: وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصِیدِ سگی بر وفای دین قدمی برداشت ما جبرئیل را بخدمت او فرستادیم، و در دنیا با آن جوانمردان بداشتیم، و از آفات نگه داشتیم، نجاست او بطهارت برداشتیم، در دنیا با ایشان، و در غار با ایشان، و در قیامت با ایشان، و در بهشت با ایشان. پس بنده مومن که هفتاد سال بر بساط اسلام بوده و ذوق ایمان چشیده و قدم بر قدم رسول نهاده و خداوند عالم او را پاک خوانده، و مهر خود در دل وی نهاده، کجا روا دارد که در قیامت او را نومید کند.
ما را بمران چو سایلان از در خویش
بنگر صنما که عاشقم یا درویش
مَنْ کانَ یُرِیدُ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زِینَتَها... الآیة من قنع منّا بالدّنیا مع دناءة صفتها ما ضننّا علیه بإمتاع ایّام، لکن یعقب اری کمالها شری زوالها و یتلوا طعم عسلها سم حنظلها. هر که از ما دنیا خواهد دنیا از وی دریغ نیست لکن از آخرت درماند و آن دنیا با وی هم بنماند.
در آثار بیارند که هر که روی در دنیا دارد پشت بر خدای دارد و پشت بر خدای داشتن آنست که پیوسته باندیشه دنیا خسبد، و بر اندیشه دنیا خیزد، و اوقات وی بدان مستغرق بود، نداند آن مسکین که این دنیا متاع الغرور است، و بساط لعب و لهو جای بازیچه نادانان، و سبب فریب ایشان، دنیا دار بسان مسافر است در کشتی نشسته و دنیا زاد وی، اگر زاد افزون از آن بر گیرد که باید کشتی غرق شود و سبب هلاک وی گردد.
آوردهاند که ذو القرنین در بلاد مغرب رفت ملک آن دیار زنی داشت، ذو القرنین گفت: این ملک بمن تسلیم کن. گفت: لا و لا کرامة، خواست که بقهر ملک بستاند عارش آمد که با زنی جنگ کند، زن گفت: ترا مهمان کنم چون از دعوت فارغ شوی ملک بتو تسلیم کنم چون بخوان آمد خوانی دید زرّین نهاده، همه کاسههای زرین و بجای طعام مروارید و جواهر در آن کرده. ذو القرنین گفت: چه خورم طعام باید، که این هیچ خوردن را نشاید، آن زن گفت: چون نصیب تو از دنیا نان بیش نبود ملک زمین کجا بری شاید که نبود ترا ملکی که نصیب تو از دو تا نان بیش نیست دیگر همه وبال است و نکال، ابو بکر وراق گفت حیات دنیا دیگرست، و زینت دنیا دیگر، زینت دنیا آنست که در آن آیت گفت: زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ الی آخرها. و حیات دنیا کراهیت مرگ است. هر که دنیا دوست دارد، از خدا خبر ندارد، و هر که از خدا خبر ندارد هرگز آرزوی مرگ نکند، و زندگانی همین داند، که زندگانی دنیا است شهوتی بر کمال و غفلتی بینهایت، و از آن حَیاةً طَیِّبَةً که دوستان در آناند بیخبر، اشارت قرآن مجید و عزت کلام بار خدا اینست که أَ فَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ هرگز برابر کی بود حیات غافلان و حیات عارفان. حیات غافلان آنست که گفت: مَنْ کانَ یُرِیدُ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زِینَتَها و حیات عارفان أَ فَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ میگوید: عارفان در روشنایی آشناییاند بر نور دین، و روح یقین، براه توفیق رفته، و بمقصد تحقیق رسیده، دلهاشان از تجرید و تفرید عمارت یافته، این بیّنت بر لسان اهل اشارت آن تخم درد عشق است که روز اول در عهد ازل در دلهای دوستان خود ریخت چنان که در خبر است: «ثم رش علیهم نورا من نوره»
نهاد ایشان خاکی خوش بود که در عهد خلقت آدم از قسم طیب برآمده بود، قابل تخم درد عشق آمده پس آفتاب وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها بر آن تافت، پرورشی تمام بیافت، تا عبهر عهد برآمد گل انس بشکفت، مهب ریاح سعادت گشت، و محل نظر الهیت شد، بروزی و شبی سیصد و شصت بار آن بنده همه شب در خواب و این نظر بدل وی روان، او خفته و نظر اللَّه وی را کوشوان، و اگر از جاده حقیقت یک بار میلی کند یا در هوای بشریت پروازی کند از عالم غیب ندا آید که وَ أَنِیبُوا إِلی رَبِّکُمْ.
ای باز هوا گرفته باز آی و مرو
کز رشته تو سری در انگشت من است.