میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۶- سورة الانعام‏ » ۱۳ - النوبة الثانیة

قوله تعالی: وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ الْجِنَّ الایة از ایدرفا اقاصیص گله اللَّه است از مشرکان عرب، و از مناکیر کفر ایشان که در زمان جاهلیّت جهال بودند، و دین عرب آن وقت سه دین بود: قومی فریشتگان میپرستیدند، که میگفتند: ایشان دختران خدای‌اند، از آن ایشان را پوشیده میدارد، و قومی بتان را میپرستیدند، و قومی از خزاعه ستاره شعری می‌پرستیدند. در این آیت رب العزّة از ایشان گله میکند و از اهل کتابین: جهودان که میگفتند: «عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ» و ترسایان که میگفتند: «الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ».

میگوید: وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ خدای را انبازان کردند یعنی انبازان گفتند، و آن عرب بودند: جهینه و بنو سلمه و بنو خزاعه و غیر ایشان، که میگفتند: الملائکة بنات اللَّه.

و جنّ اینجا فریشتگان‌اند، سمّوا جنّا لاجتنانهم عن العیون. جای دیگر گفت: «وَ جَعَلُوا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً» یعنی الملائکة. میگوید: میان اللَّه و میان فریشتگان نسب ساختند. کلبی گفت: این در شأن زنادقه آمد که ابلیس را شریک اللَّه ساختند در آفریدن شرّ، گفتند: اللَّه سبحانه خالق الخیر و النور و الناس و الدوابّ و الأنعام، و ابلیس خالق الشر و الظلمة و السباع و الحیّات.

وَ خَلَقَهُمْ این‌ها و میم خواهی با کافران بر، یعنی: جعلوا للَّه الّذی خلقهم و صوّرهم شرکاء، لا یخلقون شیئا، و خواهی با جنّ بر، یعنی: جعلوا الجن شرکاء اللَّه، و اللَّه خلق الجن، فکیف یکون مخلوقه شریکا له. خواهی با هر دو فریق بر، یعنی: و هو خلقهم و خلق الجنّ. «وَ خَرَقُوا لَهُ» ای: اختلقوا و کذبوا و افتعلوا. نافع «خرّقوا» بتشدید خواند بر معنی تکثیر و مبالغه. «بَنِینَ وَ بَناتٍ بِغَیْرِ عِلْمٍ» ای: لم یذکروه عن علم، و انّما ذکروه تکذّبا. پس تنزیه نفس خویش کرد و گفت: «سُبْحانَهُ وَ تَعالی‌» تقدّس و علا «عَمَّا یَصِفُونَ» یعنی یقولون من الکذب و البهتان.

بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ نوکار و نوساز آسمان و زمین بی‌قالبی و بی‌مثالی و بی‌عیاری از پیش. از نیست هست کننده، و از عدم در وجود آرنده، و بهیچ مثال حاجت نیفتاده. أَنَّی یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ صاحِبَةٌ این از بهر آن گفت که هرگز عرب جفت نگفتند، چنان که ترسایان گفتند. این خطاب با عرب است که او را فرزند چون تواند بود؟! و شما میدانید و اقرار میدهید که وی را هرگز جفت نبود. وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْ‌ءٍ ای و هو خالق کلّ شی‌ء. او را فرزند چون تواند بود و وی آفریدگار همه چیز است؟! یعنی که: چون همه آفریده و صنع اوست و هیچ چیز نه مثل و مانند او، که میگوید: «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‌ءٌ» و فرزند اقتضاء مثلیّت کند، چون مثلیّت نیست معلوم شد که فرزند نیست. وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْ‌ءٍ دلیل است که حادثی که در عالم است فعل خدا است و خلق او و اختراع او و صنع او، جز وی خالق و صانع نه. جز وی محدث و مقتدر نه.

بندگان و رهیگان همه آفریدگان وی. افعال و اعمال ایشان، حرفت و صنعت ایشان حرکات و سکنات ایشان، چه در خیر و چه در شر، همه مخلوق و مصنوع وی، همه متعلّق بقدرت وی، که میگوید جل جلاله: وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْ‌ءٍ، اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‌ءٍ، وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ، أَ لا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ؟! بلی، فعل بنده از روی اکتساب اضافت وابنده است، و ثواب و عقاب در آن بسته است، چنان که حرکت بنده از یک روی خلق خدا است، و از یک روی وصف و کسب بنده. نتوان گفت که جبر محض است، که فرق میان حرکت مقدوره و رعده ضروریه پیدا است، و نتوان گفت که خلق و اختراع بنده است، که بنده عاجز است از دریافت و دانش اجزاء مکتسبه و اعداد آن. پس اعتقاد درست و طریق راست آنست که گویند: مقدور است بقدرت اللَّه از روی خلق و اختراع، و بقدرت بنده از روی اکتساب، که اللَّه آن قدرت در وی آفریده، و وصف بنده کرده. پس این قدرت وصف بنده است و خلق خدا نه کسب بنده، و حرکت خلق خدا است و وصف و کسب بنده.

و گفته‌اند: خالِقُ کُلِّ شَیْ‌ءٍ عام است از روی لفظ، خاص است از روی معنی، لأنّه لم یخلق نفسه و لا صفته، وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ عَلِیمٌ عام است در لفظ و در معنی، لأنّه به و بغیره علیم. ازینجا گفته‌اند: هیچ عموم نیست که نه تخصیص در آن شود الّا قوله تعالی: وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ عَلِیمٌ.

ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ درین آیت بندگان را بصنع خود بخود راه نمود، گفت خدای شما آنست که آسمان و زمین آفرید، و همه چیز وی آفرید، و زن و فرزند نگرفت.

آن گه وحدانیت خود بیان کرد، گفت: لا إِلهَ إِلَّا هُوَ خالِقُ کُلِّ شَیْ‌ءٍ فَاعْبُدُوهُ ای: وحّدوه، وَ هُوَ عَلی‌ کُلِّ شَیْ‌ءٍ وَکِیلٌ ضامن لکل شی‌ء، حافظه و رازقه و محییه و ممیته و قیّمه و مدبّره. الوکالة اسم لحفظ الشی‌ء، و القیام علیه، و الوکیل سمی وکیلا لأن الموکل یکل امره الیه امره الیه و الی تدبیره و رایه.

لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ تفسیر این آیت بر دو وجه است: یکی آنست که معنی ادراک دیدار چشم است، زیرا که دیدن چشم را ادراک بصر گویند، و شنیدن گوش را ادراک سمع گویند. اگر مراد اینست پس در دنیا خواهد نه در آخرت، از بهر آنکه خلق در دنیا خدای را نبینند، و مؤمنان در آخرت بینند، که میگوید رب العزّة جل جلاله: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلی‌ رَبِّها ناظِرَةٌ، و قال (ص): انکم لن تروا ربکم حتی تموتوا.

مقاتل این یک وجه اختیار کرد، گفت: «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ» فی الدنیا، ای لا تراه و هو یری فی الآخرة: قال النبیّ (ص): «انکم سترون ربّکم کما ترون القمر لیلة البدر، لا تضامّون فی رؤیته»، و عن الحسین بن واقد عن مطر، انّه قال: قضی اللَّه انّه لا یراه احد فی الدنیا، لأن من رآه لم یمت، و یرونه فی الآخرة، فلذلک لا یموتون.

دیگر وجه آنست که معنی ادراک دریافتن است بخرد پس از دیدن بچشم، و اگر مراد اینست اندر هر دو جهان نشاید، و رؤیت روا است، و ادراک روا نیست، زیرا که رؤیت بر موجود افتد، و اللَّه موجود است، و ادراک بر کیفیت افتد و مرورا کیف گفتن روا نیست. و دیدار در عقبی همچون معرفت است در دنیا. در دنیا شناسد و دریافت نه، در عقبی بیند و دریافت نه.

روی ابو سعید الخدری قال: قال النبیّ (ص): «لو أن الجن و الانس و الملائکة و الشیاطین مذ خلقوا الی ان فنوا، صفّوا صفا واحدا ما احاطوا باللّه ابدا».

«وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ» میگوید: اللَّه جل جلاله، بهمه بصرها میرسد، و همه را می‌دریابد، و اشارت است که هیچ کس از خلق خدا بصرها در نیابند، و بحقیقت آن نرسند، و کیفیت بینایی ندانند، و تخصیص این دو حدقه در بینایی بیرون از عضوهای دیگر هیچ در نیابند. چون خلق را احاطت و دریافت بصر خویش و رسیدن بکنه آن نیست، چون روا باشد که ایشان را احاطت بود بکنه جلال عزت، و ادراک لم یزل و لا یزال. اگر معتزلی در نفی رؤیت بعموم این آیت تمسک کند، جواب وی آنست که اگر چه لفظ عام است تخصیص در آن شد، که اللَّه جای دیگر میگوید: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلی‌ رَبِّها ناظِرَةٌ.

پس بدنیا مخصوص است نه بآخرت، چنان که بیان کردیم. و تخصیص عموم در مذهب اصولیان در لغت عرب روا است و روان. جواب ثانی آنست که: نفی ادراک اقتضاء نفی رؤیت نکند، چنان که باوّل شرح دادیم. نبینی که آسمان مرئی است، و مدرک نیست.

آفتاب و ماهتاب هر دو مرئی‌اند، و ذات ایشان مدرک نیست، و رسیدن بطول و عرض و حد مساحت آن نیست. این همچنانست که گفت: «وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً» احاطت نفی کرد، و نفی احاطت اقتضاء نفی علم نکند، فانّه معلوم جل جلاله. همچنین نفی ادراک اقتضاء نفی رؤیت نکند. جوابی دیگر بعضی متأخران گفته‌اند: لا تدرکه الأبصار و انما یدرکه المبصرون.

آن گه گفت: وَ هُوَ اللَّطِیفُ اوست خداوند باریک دان دور در بینش.

«الخبیر» دانا بهر کار، آگاه بهرگاه، اما معنی لطیف بتحقیق آنست که دقائق مصالح بندگان شناسد، و غوامض احوال و کار ایشان داند، ما دقّ منها و ما لطف. از کار و مصالح خلق هیچ دقیقه و هیچ لطیفه بوی فرو نشود. آن گه بر سبیل رفق نه بر سبیل عنف آن منافع و مرافق ببندگان رساند، و راه آن مصالح بایشان نماید. چون رفق در فعل و لطف در علم بهم آید، لطیف بر کمال بود، و جز اللَّه را جل جلاله کمال این معنی و سزاواری این نام نیست، و رب العالمین در قصه لقمان میگوید: یا بُنَیَّ إِنَّها إِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فِی صَخْرَةٍ أَوْ فِی السَّماواتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ.

خبر داد درین آیت که لطیف آنست که آن داند که کس نداند، و آن تواند که کس نتواند.

یکی را پرسیدند از معنی لطیف، جواب داد که نماینده هر چه خواهد، چنان که خواهد، و سازنده هر چه خواهد از هر چه خواهد، و رساننده آنچه خواهد بهر چه خواهد.

قَدْ جاءَکُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ یقول: یا اهل مکّه! قد جاءتکم بیّنات من ربکم، و هی القرآن الّذی فیه البصائر و البیان، «فَمَنْ أَبْصَرَ» ای عرفها و آمن بها و اهتدی «فَلِنَفْسِهِ» ای فلنفسه عمل و لنفسه نفع ذلک. «وَ مَنْ عَمِیَ» فلم یعرفها و لم یصدّقها «فَعَلَیْها» ای فعلی نفسه ضرر ذلک، فان اللَّه عز و جل غنیّ عن خلقه. و فی ذلک ما

روی ابو ذر عن النبیّ (ص) عن اللَّه عز و جل انه قال فی حدیث فیه طول، الی أن قال: «یا عبادی! لو أن اولکم و آخرکم و انسکم و جنّکم کانوا علی اتقی قلب رجل منکم، لم یزد ذلک فی ملکی شیئا. یا عبادی! لو أن اوّلکم و آخرکم و انسکم و جنّکم کانوا علی افجر قلب رجل منکم لم ینقص ذلک من ملکی شیئا. یا عبادی! لو أن اوّلکم و آخرکم و انسکم و جنّکم سألونی، فأعطیت کلّ انسان منهم ما سأل، لم ینقص ذلک من ملکی شیئا الّا کما ینقص البحر أن یغمس فیه المخیط غمسة. یا عبادی! انما هی اعمالکم احفظها علیکم، فمن وجد خیرا فلیحمد اللَّه، و من وجد غیر ذلک فلا یلومن الا نفسه».

قوله: وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ اینجا اضماری است یعنی: قل یا محمّد! وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ. تو گوی یا محمّد! که من بر شما گوشوان نه‌ام. همانست که آنجا گفت: «فَما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً»، «لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ». و این پیش از آن بود که وی را بقتال فرمود. چون آیت قتال فرو آمد این همه منسوخ گشت، و صار صلی اللَّه علیه و سلم حفیظا علیهم و مسیطرا علی کلّ من تولّی عنه.

وَ کَذلِکَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ و کما صرّفناه و بیّنّا فی هذه السورة نصرّف‌ الآیات و نبیّنها فی غیر هذه السورة من القرآن، ندعوهم بها و نخوّفهم، میگوید: چنان که درین سورة سخنان خویش میگردانیم از روی بروی، گاه وعدگاه وعید، گاه مثل و گاه قصّه، همچنین در دیگر سورتها میگردانیم از روی بروی، و ایشان را بآن تصریف و آن بیان بر دین میخوانیم، و ایشان را بثواب وعده می‌دهیم، و از عقاب بیم مینمائیم.

وَ لِیَقُولُوا دَرَسْتَ و تا گویندا، یعنی خواستیم تا گویند که: تو این سخن راست کرده‌ای با خود، و قرآن ساخته‌ای. مکّی و ابو عمرو «دارست» خوانند، یعنی: با کسی واگفته‌ای، و با کسی بهم ساخته‌ای. و این آن بود که او را متهم کرده بودند بمردی رومی، اذ کان یلازم رسول اللَّه (ص) و یحدّثه بما قرأ فی الانجیل. گفتند: انجیل ازو میشنود، و بتازی از آن قرآن میسازد، و ذلک فی قوله: «لسان الّذی یلحدون الیه اعجمیّ». باین قراءت «وَ لِیَقُولُوا» این لام لام عاقبت گویند، معطوفست بر معنی مضمر، تقدیره: لتلزمهم الحجة، و لیقولوا ما یقولون، و یکون عاقبة امرهم الشقاوة التی لحقتهم.

ابن عامر و یعقوب «درست» بفتح سین و سکون «تا» خوانند، و برین قراءت معنی «لیقولوا» «لئلّا یقولوا» است. میگوید: بیان آیات میکنیم، و تفصیل آن روی بروی میدهیم، تا این ناگرویدگان نگویند که: اساطیر الاولین است، اخبار تقدّمت و انمحت و درست.

معنی دیگر گفته‌اند قراءت ابن عامر را که: هر یک چندی میگویند اینان که: کار محمّد و دولت او تباه و ناچیز و نیست گشت. هر گه که تأخّری افتادی در وحی یا قوّت دشمن بودی در جنگ، گفتندی: «درست»، یعنی انمحت و بطلت. «درّست» در شواذّ خوانده‌اند، یعنی که: ایشان گویند محمّد را این درس کرده‌اند و برو خوانده‌اند، یعنی مردمان درو آموخته‌اند، چنان که گفت: «وَ أَعانَهُ عَلَیْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ».

«وَ لِنُبَیِّنَهُ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ» یعنی اولیاؤه الذین هداهم، و الّذین سعدوا بیمین الحق.

اتَّبِعْ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ مقاتل حیان گفت: مشرکان او را وا ملّت پدران خویش میخواندند، و میگفتند: تو بدین پدران خویش باز آی. اگر آن را پس آوردی بودی ما ترا کفیل‌ایم، ایستاده‌ایم بدان، و بر خود میگیریم. رب العالمین آیت فرستاد که: اتَّبِعْ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ تو بر پی آن باش که بتو فرستاده‌اند از قرآن و وحی، و بدان عمل کن، و کاربند باش. آن گه گفت: لا إِلهَ إِلَّا هُوَ کلمه توحید درین میان آوردن معنی آنست که: سخن ایشان مشنو، و ایشان را برین کلمه توحید خوان که: «لا إِلهَ إِلَّا هُوَ». و گفته‌اند: معنی آنست که بر پی قرآن رو، آن قرآن که خدای یکتای یگانه فرو فرستاد، ثم قال: وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ از آن آیتها است که آیت سیف آن را منسوخ کرده.

وَ لا تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ابن عباس گفت: چون این آیت آمد که إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ، مسلمانان هنگامی بتان را بد میگفتند، پس آن کافران در برابر آن معبود مسلمانان را بد میگفتند، و مسلمانان را در آن زمان قوّت آن نبود که ایشان را از آن و از داشتندی و از ایشان کین ستدندی. پس رب العالمین این آیت فرو فرستاد: وَ لا تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ. سدی گفت: بوقت وفاة بو طالب قومی از قریش برخاستند بو سفیان و بو جهل و نضر حارث و امیّه و ابیّ پسران خلف و عقبة بن ابی معیط و عمرو بن العاص و اسود البختری، این جماعت برخاستند، و بر بو طالب شدند، گفتند: تو سرور عرب و سیّد مایی، و از بهر حرمت تو ما بسی رنج کشیدیم ازین برادرزاده تو محمّد، و هنوز بر آنست که ما را رنجاند، و خدایان ما را بد گوید، تو او را بر خوان، و میان ما عهدی بند، که نه او نام‌ خدایان ما برد، و نه ما نام خدای او بریم. سر بسر بیفکنیم، و از هر دو جانب سخن بد در خدایان نگوئیم. بو طالب، مصطفی را (ص) برخواند، گفت: یا محمّد! این قوم تو و بنو عم تو چنین میگویند، و انصاف می‌دهند، تو نیز از ایشان قبول کن، و مراد ایشان حاصل کن. مصطفی (ص) روی با ایشان کرد و گفت: اگر من مراد شما بدهم، شما نیز کلمه‌ای از من دریغ مدارید، که اگر بگوئید ملک جهان شما را بود، و عرب و عجم سر بر خط شما نهند. بو جهل گفت: آن چه سخن است که تو از ما می‌در خواهی؟ گفت: کلمه «لا اله الا اللَّه». ایشان چون کلمه توحید شنیدند یکبارگی سر وازدند، و پرکنده شدند. بو طالب گفت: یا محمد! این کلمه ازیشان مخواه، که ایشان از آن ترسیده‌اند و رمیده، و طاقت گفتن آن ندارند. با ایشان سخنی دیگر گوی، و کاری دیگر خواه. مصطفی گفت: یا عمّ! من بر آن نیستم که هرگز جز از این کلمه خواهم گفت، و جز از این بکاری دیگر سر درخواهم آورد. ایشان سخن درشت‌تر کردند، گفتند: لتکفّنّ عن شتم آلهتنا او لنشتمنّک و لنشتمنّ من یأمرک، فأنزل اللَّه تعالی: وَ لا تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ. و عند نزول هذه الایة

قال رسول اللَّه (ص): «لا تسبوا ربّکم»، فأمسک المسلمون عند ذلک عن شتم آلهتهم. فرمان آمد که ای محمّد! پرستیدگان ایشان را دشنام مدهید، که ایشان خدای ترا دشنام گویند به بی علمی بر دلیری و شوخی. هر سخن که موذی بود بنزدیک عرب آن دشنام است، هر چند که در آن تفحش نیست. قراءت یعقوب «عدوّا» بضمّتین و تشدید واو، و العدو و العدوّ و العدوان و الاعتداء و التعدی و العداء مصادر.

و این آیت در ابتداء اسلام آمد که هنوز فرمان بقتال نیامده بود، و مسلمانان را قوت نبود. پس از آن اسلام قوی شد، و مسلمانان انبوه شدند، و آیت قتال آمد، و این‌ منسوخ شد. قال بعضهم: فی هذه الایة دلالة ان علی المحق ان یکفّ عن سبّ السفهاء الذین یتسرّعون الی سبّه مقابلة له، لأنّه بمنزلة البعث علی المعصیة.

کَذلِکَ زَیَّنَّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ این بر آراستن عمل بر ایشان همچون آن مهر است بر دل ایشان، که گفت: خَتَمَ اللَّهُ عَلی‌ قُلُوبِهِمْ، بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ. جای دیگر گفت: أَ فَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً، و معنی آنست: کما زیّنّا لهؤلاء المشرکین عبادة الأوثان و طاعة الشیطان بالحرمان و الخذلان، زیّنّا لکل امة عملهم من الخیر و الشر. و قیل: زیّنّا لکل امة ما فرطنا علیهم من الأعمال، فأخرجناها حسنة. کأنه قال: احسنوا المجادلة، فانّا امرنا کل امّة بأحسن الاعمال و أزینها. «ثُمَّ إِلی‌ رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ» یعنی فی الآخرة، فَیُنَبِّئُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ این در موضع تهدید است، یعنی یخبرهم و یجازیهم بذلک.

وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ ای اجتهدوا فی المبالغة فی الیمین. کلبی و مقاتل گفتند: هر که سوگند خورد باللّه، آن جهد یمین بود. مفسران گفتند: کافران مکّه از رسول خدا (ص) آیات و معجزات خواستند، گفتند: یا محمد! موسی را عصا بود که چشمهای آب از آن عصا روان شد، و عیسی را مرده زنده کردن بود، و صالح را ناقه بود. تو نیز آیتی نمای، تا بر صدق تو گواهی دهد. رسول خدا (ص) گفت: چه خواهید از آیات؟ گفتند: این کوه صفا را زر گردان، و مردگان ما را بعضی زنده گردان تا با ما بگویند که تو بر حقی یا بر باطل، یا فریشتگان را بما نمای آشکارا، تا از بهر تو گواهی دهند. رسول (ص) گفت: اگر از آنچه میخواهید لختی بیارم، بر آن هستید که تصدیق کنید؟ ایشان سوگندان یاد کردند که تصدیق کنیم، و ایمان آریم، و مسلمانان نیز بر ایمان ایشان حریص بودند. گفتند: یا رسول اللَّه! از خدا میخواه تا ازین آیات لختی فرو فرستد، تا مگر ایشان ایمان آرند. مصطفی (ص) همت کرد که دعا کند، و آیت و معجزات خواهد، چنان که ایشان درخواسته‌اند. جبرئیل آمد و گفت: یا محمّد! اللَّه میگوید: آنچه خواهی بتو دهم، و آیت نمایم، لکن اگر نگروند، و تصدیق نکنند، در حال عذاب فرستم، و اگر آن آیات نخواهی، در حال عذاب نفرستم، و اگر از ایشان یکی توبت کند بپذیرم. رسول خدا گفت صلی اللَّه علیه و سلم: «بل أترکهم حتی یتوب تائبهم».

فأنزل اللَّه عز و جل: وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ ای حلفوا لئن جاءهم النبی (ص) بآیة کما کانت الانبیاء یجی‌ء بها الی قومهم، لیؤمننّ بها.

سوگندان یاد کردند که: اگر محمّد آیتی آرد بوی بگروند. رب العالمین گفت: قُلْ إِنَّمَا الْآیاتُ عِنْدَ اللَّهِ و هو القادر علیها ان شاء ارسلها. ای محمّد! گوی این آیات و معجزات نزدیک اللَّه است، اگر خواهد فرستد. «وَ ما یُشْعِرُکُمْ» اینجا وقف نیکو است، یعنی: و ما یدریکم ایمانهم؟ شما ایمان ایشان چه دانید؟ شما غیب ندانید.

آن گه بر سبیل ابتدا قطعی حکم کرد، و گفت: «انّها» بکسر الف بر قراءت مکّی و ابو عمرو، «إِذا جاءَتْ لا یُؤْمِنُونَ» البته ایشان چون آیت و معجزات بینند هم بنگروند.

قراءت باقی «انها اذا جاءت» بفتح الف، سخن در اوّل پیوسته، و بر این قراءت سخن در «إِنَّمَا الْآیاتُ عِنْدَ اللَّهِ» تمام شد، پس بر سبیل ابتدا گوید: «وَ ما یُشْعِرُکُمْ أَنَّها إِذا جاءَتْ لا یُؤْمِنُونَ» یعنی و ما اشعرکم! چون نیک دانید شما که گرویدگان‌اید که ایشان چون آیت بینند هم بنگروند. وجهی دیگر: و ما یشعرکم لعلها اذا جاءت لا یؤمنون. و روا باشد که «لا» صلت نهند و زیادت، چنان که گفت: «ما مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ» یعنی: ان تسجد، «وَ حَرامٌ عَلی‌ قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها أَنَّهُمْ لا یَرْجِعُونَ» ای: یرجعون الی اهلیهم. شامی و حمزه «لا تؤمنون» بتا خوانند خطاب با مشرکان. میگوید: شما که مکذبان‌اید نیک دانید که چون آیت آید هم بنگروید.

وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ برگردانیم دلهای ایشان، که بر آنند که اگر آیت بینند بگروند، تا اگر آیت بینند بنگروند، که در ازل حکم شقاوت بر ایشان رفته، و من اسقطته السوابق لم تنعشه اللواحق. میگوید: دلهای ایشان و دیدهای دل ایشان و خرد ایشان برگردانیم از پذیرفتن حق، و ایمان آوردن بآیات. «کَما لَمْ یُؤْمِنُوا بِهِ» یعنی بالقرآن و بمحمّد، «أَوَّلَ مَرَّةٍ» اتتهم الآیات مثل انشقاق القمر و غیره. میگوید: دلهاشان برگردانیم تا هم چنان که باوّل بار که انشقاق قمر و امثال آن دیدند بنگرویدند، بدوم بار که آیات طلب کردند، و درخواستند، چون بینند هم بنگروند. کلبی گفت: «کَما لَمْ یُؤْمِنُوا» یعنی قوم صالح و قوم موسی و عیسی و الامم الخالیة بما سألوا من الآیات قبلها، کذلک کفار مکّة لا یصدقون بها ان جاءتهم. دلیله قوله تعالی: أَ وَ لَمْ یَکْفُرُوا بِما أُوتِیَ مُوسی‌ مِنْ قَبْلُ؟! ابن عباس گفت: المرّة الاولی دار الدنیا، یعنی: و نقلّب افئدتهم و ابصارهم عن الایمان لو ردّوا من الآخرة الی الدنیا، فلا یؤمنون کما لم یؤمنوا فی الدنیا قبل مماتهم. نظیره: «وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ». وجهی دیگر آنست که در نوبت اوّل رفت، و هو اشبه الأقاویل، و اللَّه اعلم. «وَ نَذَرُهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ» ای فی عتوّهم و ضلالتهم یتردّدون لا نخرجهم منها.